1- سیبا میگه تو هم باید این خبر کیهان رو " وقتی حقوق بگیران << سییا >> در ایران یکدیگر را لو میدهند" تکذیب کنی!
- که چی بشه؟
- که فکر نکنن منم!
- سیبا جان، دلت خوشه ها! آخه کی به تو گیر داده؟
- از بس تو اسم منو تو وبلاگت جار زدی سیبا، سیبا، خوب بعضیا که زیاد میرن تو اینترنت و وبلاگ میخونن شک میکنن.
- برو بابا. هزار بار توضیح دادم جریان سیبیلباروتی گفتن اون کولیه رو تو پارک - که انگار طلسمم کرد و تا آخر عمر با بله گفتن به تو بدبختم کرد-. صد بار نوشتم که سیبا مخفف سیبیل باروتیه.
- باشه. با این حال میترسم بهم شک کنن. از وقتی اون خبرو خوندم شبا خوابم نمیبره میترسم بیان بگیرنم.
- ناقلا، حالا راستشو بگو . نکنه داری به چند نفر حقوق میدی!
- زیتون جان، خودت میدونی. من گورم کجا بود که کفنم کجا باشه! به زور میتونم با هزار جنگولک بازی زندگی خودمونو اداره کنم.
- حالا غصه نخور. وقتی فرم اقتصادی رو پر کردیم و به هر کدوممون ماهی هشتهزاررررررر و پونصد تومن! پول یارانه دادن پولدار میشیم و دلت خواست به یکی دو تا بنده خدای بیکار هم حقوق بده! از نظر من اشکالی نداره.
- تو هم همه چیزو به شوخی بگیر. اسم یارانه رو هم نیار بدنم میلرزه. بذار ماهی هشتهزار و پونصد به هر نفر بدن. قیمتا هشت برابر ونیم اضافه میشه.
سوتی:
بابا اشتب شد. من در مرز خوابالودگی سیا رو که دو تا ی نوشته شده بود سیبا خوندم. یعنی سیبا اشتباه خونده بود:))
حالا هم حال ندارم پاکش کنم. کلی فسفر سوزوندم.
2- "شرکت بیمه ابوالفضل" در آستانهی ورشکستگی
بعد از کنار رفتن حسین رضازاده از صحنه وزنه برداری، شرکت بیمهگذار وی در آستانهی ورشکستگی قرار گرفت.
هزاران نفر که خود، منزل، اتوموبیل، سهچرخه و بقیه چیزهایشان را بیمهی ابوالفضل کرده بوند بعد از این ماجرا به صحت این بیمه شک کرده و با شرکت دیگری به نام " شرکت یا علی" قرارداد بستند.
3- " حسین رضازاده: در آیندهی نزدیکی پسرم جای مرا خواهد گرفت ".
ـ تا گوساله گاو شود دلِ مادرش آب شود.
مادر= ورزش کشور عزیزمان
در مثل مناقشه نیست.
- اون وقت میشه بفرمایید بیمه گزار پسرتان چه شرکتی خواهد بود؟
رابینسون؟
پ.ن.
4- این سوتی شماره یک. منو یاد بزرگترین و ضایعترین سوتی عمرم انداخت که هیچوقت روم نشد اینجا بنویسم. حالا شاید بهترین فرصته که سوتی اولی یه کم کمرنگ بشه.
زمستون پارسال تو یه تاکسی نشسته بودم که حرف قطعی گاز ترکمنستان در چند شهر سمنان و دامغان و شاهرود و اینا شد و اینکه تو این سرسیاه زمستونی نمیتونن بخاری گازی روشن کنن.
منم بدون فکر پریدم وسط که آره اینا گازمونو دارن میدن به ترکمنستان و مردم خودمون بیگاز موندن و...
راننده تاکسی که تاحالا داشت به دولت فحش میداد با شک و تردید سری تکون میداد.حیوونی روش نشد بگه که بابا این مائیم که از ترکمنستان گاز میخریم نه برعکس. وقتی رسیدم خونه تازه یادم افتاد که چه سوتی وحشتناکی دادم.
خوشبختانه کم اتفاق میافته آدم افراد درون یک تاکسی رو دوباره ببینه:)
5- شاید فردا بیام این پستو کلا پاک کنم...
چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر