اصلاحطلبها این روزا حسابی به تکاپو افتادن برای انتخابات مجلس 24 اسفند رأی جمع کنن.
با همه تماس میگیرن که بیایید متشکل شیم، جلسه برگزار کنیم، کمک مالی جمع کنیم و این یکی مجلسو دست خودمون(!) بگیریم و چنین کنیم و چنان کنیم.
آخه بگو این همه سال مجلس و رئیسجمهوری دستتون بود چیکار کردین؟
میگن ایندفعه موضوع فرق کرده. فریاد میزنیم و حق ملتو میگیریم.
اوضاع چه فرقی کرده؟ معجزه شده؟ شجاعت شما زیاد شده؟ قوهی ناطقهتون پیشرفت کرده؟
تازه... تو این سالهای احمدینژاد چرا هر وقت از سر ضرورت کارمون به شماهایی که مسندی دستدوم در اختیار دارید افتاده با تبختر باهامون رفتار کردید و سنگ جلو پامون انداختید که هر چی باشه ما هنوز یه گوشه از حکومتو در دست داریم و یه گوشهی لحاف ملا هنوز دست ماست و شما دگراندیشید و...
حالا چی شده که ما باز بهدردخور شدیم؟
بیچاره ما مرغهای عزا و عروسی!
2- تلنگ
پیرزن دوستداشتنی، همسایه قدیمی، زنگ زد که بدو دختر همسایه عروسیشه و کارت دعوتت دست منه، بیا با هم بریم.
برای تغییر ذائقه (!) قبول کردم و با هم رفتیم.
ما همسایههای قدیم و جدید دوسهمیزو کنار هم چیدیم و کنار هم نشستیم.
عروس و داماد وارد شدن و میز به میز با همه سلام علیک کردن و خوش آمدی گفتن و ملت هم بهشون تبریکی گفتن و ایشالله بهپای هم پیر شیدی!( که چقدر لجم میگیره از این حرف. در اوج زیبایی و جوونی اونا رو یاد پیری میندازیم) و بعد اونا رفتن رو صندلی مخصوصشون جلوس کردن.
خانمهای همسایه شروع کردن به صحبت در مورد سرتا پای عروس... یکی گفت چقدر آرایشش تنده(غلیظه) یکی گفت اتفاقا خیلی هم کُنده(کم آرایش کرده). یکی گفت چقدر لباسش بازه. یکی گفت اتفاقا باید بیشتر دکولته میبود، حتما شوهرش غیرتیه که برای قسمت بالای لباس گفته بند بذارن... یکی گفت کاش موهاشو رنگ نمیکرد و دخترونه میموند و یکی دیگه گفت اتفاقا بهتر بود کنتراست هایلایت موهاش بیشتر و طلاییتر بود تا بیشتر جلب توجه کنه، هر چی باشه عروسه. و از این صحبتا...
با اینکه از اینجور اظهار نظرا و قضاوتا زیاد خوشم نمیاد اما تو دلم قند آب میکردن چون خیلی وقت بود حرفای خالهزنکی نشنیده بودم...
یهو یکیشون رفت سر اصل مطلبی که حس کردم از اول مجلس تو گلوی خانومهای دیگه هم مونده بوده.
- وای وای...عروس دو سال از داماد بزرگتره. عروس 31 ساله و داماد 29 سالهست. چه اشتباه وحشتناکی کرده عروس.
- آره آره... ده سال دیگه که زنه بشه 41 سالش تازه داماد 39 ساله شده میفهمه چه غلطی کرده.(چه فرقی میکنه اونوقت؟)
- زنه شکسته میشه و مرده قبراق می مونه!
- مرده میره سرش هوو میاره.
یکیشون نگاهی به عروس کرد و با پچپچ گفت، زیر چشم عروس از الان پر از چروکهای ریزه...
ناراحت شدم. دلم برای عروس داماد خیلی میسوخت که کلی بیفتی تو خرج اونوقت ملت بیان بخورن و بشینن اینطوری صفحه بذارن.
پیرزن همسایه که همه روش حساب میکنن تا حالا ساکت بود.
یکی از خانومها رو کرد بهش و گفت: مگه نه حاج خانوم!
همه منتظر بودن بگه آره. اما گفت:
- اتفاقا برعکس! هر چی من هی هیچی نمیگم شماها هی ببرید و بدوزید و تن این بیچارهها کنید. تو این دوره زمونه، مردا که از صبح زود تا بوق سگ باید دوسه شیفت کار کنن چهل سالشون که میشه تلنگشون در میره.
جسمشون فرسوده میشه. موهاشون سفید میشه یا میریزه کچل میشن. یه عدهشون میافتن سکته میکنن یا یه پروستاتی چیزی میگیرن از مردی میافتن!(خنده حضار)
اما زن تازه در چهل سالگی، اگه سر کارم بره خودشو بازنشسته میکنه و شروع میکنه رسیدگی به خودش. موهاشو رنگ میکنه. با بهترین لوازم آرایش خودشو خوشگل میکنه. به اندامش میرسه و استخر و مهمونی و دوره و...
اصلا چرا راه دور بریم؟ شوهر من کجاست؟ سی ساله که مرده. پروین خانوم شوهر تو چند ساله مرده؟ اصلا تو محل خودمون بشمرید ببینید چند زن بیوه داریم و چند مرد بیوه.
خودمونیم ما زنا همه سر شوهرامونو میخوریم.
همه خندیدن و تا آخر مجلس دیگه کسی راجع به سن عروس داماد اظهار نظر نکرد.
3- تلنگ جمهوری اسلامی کی در میره؟
جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر