شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۴

چی به سر وبلاگم اومده؟

دیشب هر کاری کردم نتونستم تو وبلاگ اصلیم نوشته‌مو بذارم.
نیم‌ساعت پیش هم که وصل شدم دیدم همه‌ی کامنت‌هام پریده.
بعد تا اومدم نوشته‌ی جدیدمو بذارم دیدم کل وبلاگم با آرشیوش ناپدید شد:( همزمان با اون آی‌دی صاحب هاست هم آف‌لاین شد...

۲۳ نظر:

ناشناس گفت...

ای صاحب هاست، هر چه سریعتر وبلاگ زیتون ما را بهش برگدون وگرنه با ما طرفی!
خوبه؟ یا یه خرده فیلمفارسی ترش کنم؟
شاد باشی، درست میشه، میگن چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند، آخرش رو سیاهی به شب پرستان می ماند...
امید

ناشناس گفت...

Dovom shodam

ناشناس گفت...

khodaro shork ke saalem hasty...dashtaam divoune mishodaam...

dariushagha

ناشناس گفت...

يک دعا: خدايا، لااقل يک بک‌آپ از ديتابيس وبلاگ زيتون وجود داشته باشه! اي خدا اون همه نوشته و کامنت زحمت چندين هزار ساعت آدمه، لطفاً اونو کلاً نابود نکن!

ناشناس گفت...

چیز عجیبی است. من حاشیه و قسمت لینکها را می بینم که این خود نشان از آن دارد که سرور کار می کند ولی گویا یا عیب از دیتابیس هست که نتونسته قسمت متن را جنریت کنه یا اینکه قالب عیب بهمزده.
در هر صورت سرور کار می کنه
آیا می تونی به قسمت ادیت موبل تایپ بری یا اونجا هم غیر قابل دسترس شده؟

ناشناس گفت...

منم اومدم همین رو بپرسم که دیدم خودت هم اینجا نوشتی.
زیتونی ، یکی از طرف تو در وبلاگم پیغام گذاشت. مچش را گرفتم.
فحش نداد ولی آنقدر بیربط نوشت که معلوم بود تو نیستی

ناشناس گفت...

چيز خيلی ترسناک اينه: حتی اسکريپت‌های
php
هم کار می‌کنه (يعنی مثلاً صفحه‌ی آرشيو يا صفحه‌ی کامنت‌ها می‌آد) اما خالی هست! اين فقط يه معنی داره: مشکل جدی ديتابيس. باز هم دعا می‌کنم که افراد فنی پشت پرده عقل‌شون رسيده باشه و کپی گرفته باشن از ديتابيس. البته راجع به مويبل تايپ اطلاعاتی ندارم و نمی‌دونم چطوری هست، آيا ديتابيس خودشون رو دارن؟ اگه اينطوری باشه خيلی اميدوارکننده است.

ناشناس گفت...

سلام زیتون جان
من هم خیلی نگران شدم وقتی دیدم این وبلاگت آپدیت شده و اون یکی خالیه!
امیدوارم خودت یک بک آپ از همه مطالبت داشته باشی و هر چه زودتر مشکلت حل بشه.

ناشناس گفت...

سلام ايواي!!!زيتون جونم چه بلايي سر وبلاگت اومد مادر!! :( خدا كنه زودتر بتوني راش بندازي!!! آقا وبلاگ مخفي داشتن هم كار سختيه ها! ايناها مريض شده، نمي توني ببريش دكتر؟!!!موفق باشي

ناشناس گفت...

سلام دوباره، اومدم يه چيزي در مورد اون نامه امام زمان بگم: ميدونستي يه همچين اتفاقي قبلا افتاده!! :)))) در كتاب مرحوم سعيدي سيرجاني(كه من شايد به تازگي يكي دو سالي است كه با برخي از آثار اين مرد بزرگ آشنا شدم)اين داستان نقل شده كه به اختصار اشاره ميكنم: نام كتاب زيراكسي كه اجازه چاپ نگرفت-اي كوته آستينان-بود زماني كه سيد سعيدي سيرجاني 6ساله بوده،آغاز تابستان، روضه خوان معتبري روي منبر گفته بود:مطابق رؤياي صادقه مشدي عيساي مريدبان(يا همان متولي امامزاده به زبان تهرانيها) حضرت امام رضا به ديدن امامزاده علي كه گويا در دو فرسخي سيرجان است آمده و فرموده است تا ده روز ديگر مهمان برادر زاده ام خواهم بود؛اين متولي از خواب ميپرد و ميبيند گنبد حرم غرق نور است و زن و 13بچه اش را بيدار ميكند و همگي از ديدن اين نور سبز غرق حيرت مي شوند...بدنبال اين مژده،اين روضه خوان مردم را به زيارت امامزاده ترغيب كرده بود كه با يك تير دو نشان بزنند،در آن واحد هم امامزاده و هم امام رضا را در محل امامزاده علي زيارت كنند و اعلان هايي بر در و ديوارشهر چسبانده بودند كه=== يك طواف مرقد سلطان علي موسي الرضا=هفتهزار و هفتصد و هفتاد حج اكبر است === زير اعلان يكي از روضه خوانهاي سرشناس ولايت نيز صحت اين رويا را تصديق و اضافه كرده بود:الحقير هم نظير همين روياي صادقانه را ديشب ديده ام، حضرت به من هم عين همين پيغام را فرمودند...خلاصه از فرداي آن روز قيمت گوسفند از راسي ده تومان به دوازده تومان، كرايه الاغ براي دو فرسخ راه تا امامزاده از پنج قران به يك تومان + ناز كشيدن براي چارو دارهايي كه حالا به خاطر ازدياد مشتري طاقچه بالا گذاشته بودند ميرسد...چاووشها در سطح شهر مي خواندند:===ز تربت شهدا بوي سيب مي آيد=ز طوس بوي رضاي غريب مي آيد خلاصه عليرغم ميل پدر و به اصرار مادر ايشان، خانواده سعيدي نيز راهي زيارت ميشوند...اتفاق جالبي كه مي افتد و باعث ميشود اين خاطره در ذهن نويسنده حك شود پدر وي براي ايشان اسباب بازي به نام گلگلو ميخرند كه وقتي همه به زيارت و وي به بازي مشغول بود با در رفتن چرخ گلگلو وي در عالم بچگي فكر مي كند شكسته و از ترس كتك مادر وقتي مي بيند بزرگتر ها به امامزاده رفته و نيات خود را با گريه طلب ميكنند، به داخل امامزاده رفته و با ديدن مويه مردم و يادآوري اينكه عكس العمل مادر در قبال شكسته شدن اسباب بازي (براي آن زمان گرانبها) چه خواهد بود به گريه مي افتد..خلاصه ساعتي گريه ميكند كه ناگهان توجه مردم به گريه اين پسر بچه شش ساله در گوشه حرم جلب مي شود؛ گريه سعيدي را معجزه امام رضا مي پندارند چون كدام بچه اي است كه در زيارتها پا به پاي بزرگترها مويه بزند؛ خلاصه سريع همان عيسي متولي به داد بچه ميرسد و او را در آغوش گرفته و او از هجوم زوار به سوي سعيدي به عنوان بچه معصوم نظر كرده، كه چشمش به جمال امام رضا افتاده، نجات ميدهد وگلگلوي بچه را با اين تفكر كه زير دست و پاي زوار چرخش در رفته درست كرده و به دستش ميدهند ولي يك نفر از بچه دليل گريه اش را نمي پرسد...خلاصه چند روزي نويسنده موجود متبركي ميشد كه هر كس، اقلا تكه اي از لباسش را مي خواسته، يا خاك لنگه كفشش را به چشم ميماليده...خلاصه بعد ابتكار جالب تري بكار ميبرند، مثلا بشقاب پر از نقل و نبات جلوي وي ميگذاشتند و پس مانده آن كه با انگشتان وي تبرك شده بود بين زوار تقسيم و به جاي آن چيزي دريافت ميكردند...خلاصه عزيز روضه خونها ميشه مثلا يكي ميگفته من پارسال خودم خواب ديدم كه با دو طفل مسلم بازي ميكرده ويا چهره بچه نوراني است و...خلاصه خبر اين معجزه از امامزاده علي به سيرجان ميرسه و سيل زوار چند برابر ميشه..خلاصه در كنار زيارت، زائران تشنه لب بعد از زيارت نويسنده، به سراغ هندوانه فروشهايي كه هندوانه خود را داخل شهر، يك من ده شاهي و اينجا به بركت تجمع مردم، يك من يك قران مي فروختند، ميرفتند لبي تر مي كردند...خلاصه گويا فردي به نام آسيد مصطفي وجود داشته كه همه سيرجاني ها وي را هنوز هم ميشناسند!!!(از قول نويسنده) اين فرد روضه خواني بوده در عين عوامي و بي سوادي، مرد خدايي بوده روزها با دو الاغش خاك كشي ميكرده و شبها بدون قبول ديناري از صاحب مجلس براي تهيه توشه آخرت، بر منبر مي رفته.. اين فرد به عادت هر روز كه نماز مغرب را در اينجا مي خوانده به زيارتگاه مي آيد و از تجمع مردم متعجب ميشود كه سريع مردم داستان معجزه و نظر كردگي سعيدي سيرجاني را به گوش وي مي رسانند. وي جلو مي آيد و بدون مويه و گريه وزاري مي پرسد: پدر و مادر اين بچه كجايند؟ سپس از پدر وي داستان را جويا ميشود..پدر سعيدي ميگويد: والا مردم ديوانه اند و بچه را هم ديوانه كرده اند. خواستم اهل و عيال را بردارم و برگردم، كه عيسي متولي و ملا وروضه خوانها نگذاشتند و گفتند: دين و ايمانت كجا رفته!!!آسيد رو به بچه ميكند و علت گريه را جويا ميشود. سعيدي در عالم بچگي و بار اولي بوده كسي علت را از وي ميپرسيده،زير گريه ميزند وحقيقت راميگويدكه: گلگلوم شكسته بود، ميترسيدم مادرم كتكم بزند، بخدا خودش شكسته بود، من نشكسته بودمش! با اين حرف ولوله بين مردم مي افتد؛ ولي همچنان سيد از روي رازي پرده برميدارد كه علت خواب نما شدن مريدبان واهل و عيالش وتاييد خواب توسط ملا و روضه خوان چه بوده: گويا آنسال مستاجر صحراي قبطيه، هندوانه فراواني در آن كاشته بود كه با كمبود الاغ براي حمل آن به شهر روبرو شده بود. بنابراين اربابهاي قبطيه يك بار هندوانه در خانه ملا توتي و دو تا بار گندم به عيساي مريدبان داده بودند تا از بركت حماقت مردم روزي 100تومان آن زمان درآمد داشته باشند و خرج الاغ و بار كشي هم ندهند!!!! القصه اين معجزات در اين مملكت تمامي نخواهد داشت!!!!حكايتي است كه روزي كبوتر بچه اي رو به والدينش ميكند و ميگويد: اين لانه بوي تعفن گرفته، بهتر است لانه مان را عوض كنيم. مادر كبوتر بچه ميگويد: عزيزم، با مقعدي كه من و تو داريم، هر جا برويم، دوباره آن لانه نو نيز همين بو را خواهد گرفت!!!ببينيدو تصور كنيد، كودتا شده و رژيم عوض شود! ايرانيان هم كه ميدانيد به بركت انقلاب 57، تعداد كثيري روشنفكر و تحصيلكرده در هر زمينه اي در خارج دارد كه ميتوان براحتي صدارت مملكت را به آنان سپرد...حال بر اساس دموكراسي از مردم براي صدارت مملكت طي رفراندومي نظرخواهي شود، همين مردم با وجود اين همه پستي كه ملايان ديده اند، جوابشان اين خواهد بود: اين روشنفكراني كه مي آيند سالها از ايران دور و درد مردم را نميدانند، پس همان بهتر كه صدارت مملكت را به يك آخوند خوب بسپاريم كه با درد ما بيشتر نزديك است و آشنايي دارد!!!غافل از اينكه ما اصلا آخوند خوب نداريم!!!مساله اين است كه از ماست كه بر ماست! ما سواري ميدهيم، آخوندها هم سوار ما ملت ابله ميشوند!!!!موفق باشي

ناشناس گفت...

خدارو شکر
به جاش دیگه مجبوری اول اینجا رو آپ کنی ;)

ناشناس گفت...

salam
are maman emrooz do bar raftam tooye webloget ke har do bar ba safhe sefid movajesh shodam , omidvaram ke zood dorost beshe vali khoobish ine ke hame mataleb ro tooye in weblog ham dary.......

ناشناس گفت...

يکی اين وب سايت اصلی زيتون را درست کند بابا!!! من به اينجا عادت ندارم احساس غريبی می کنم!!

ناشناس گفت...

عزیز واقعا نگرانم .امیدوارم که اشکال فنی باشه:(

ناشناس گفت...

منم مثل مهشید متن وبلاگتو نمی بینم.کاش زودتر درست بشه

زيتون گفت...

خیلی غمگینم!
غمگینم که نوشته‌های وبلاگم پاک شده و غمگین‌تر به خاطر از بین رفتن کامنت‌ها:((
و غمگین به خاطر کم رنگ شدن این ارتباط دوطرفه‌ که برای من خیلی زیبا بود...
ممنون که منو از یاد نبردین!

زيتون گفت...

من از وبلاگم بک‌آپ ندارم:(

زيتون گفت...

این ای‌میل رو دوست‌عزیزی به نام مریم از استرالیا نوشته. او نوشته چطور رسانه‌های جمعی از حسین فهمیده به عنوان اولین تروریست انتحاری تاریخ یاد می‌کنند.
Zeytun jan salam,

I am an iranian living in Australia. As i am sure you know terrorism and suicide bombing is the hot topic in the West now. The other night there was a program on TV about Hossein Fahmideh. The interviewer who was an ex-CIA agent had gone to Iran and interviewed Fahmide's family, and they were saying how proud they were of the son.
But what is shocking is that the whole program was about Suicide bombing and it was saying that Fahmide was the FIRST suicide bomber in the history!!!
It was a shock to me. As back home, since we are very young we are told that he is praised as a symbole!!!
well, of course i know that what they are trying to show is a very Western definition of Terrorism, whereas to people in Middle East Terrorism might have another meaning. they might think U.S. is THE terrorist, bringing terror in to the people of Middle east.

Any way, i thought you might be interested to know how Iranian Symboles are seen overseas.

Please take care. and I hope you get welll very quick.

ناشناس گفت...

زيتون عزيز سلام . ميبيني چقدر سخت است ؟ غير قابل تحمل است ؟ چندش آور و متهوع است ؟ اينگونه اقدامات را ميگويم . هويت يك انسان را و شرافتش را در ميان بسياري از آنانكه ميشناسندش به بازي ميگيرد . خرد ميكند . از صميم قلب اميدوارم كه مشكل كنوني برطرف شود . منهم چون ديگران از خواندن هميشگي نوشته هايت بسيار مي آموختم . ميخنديدم . مي انديشيدم . نگران ميشدم . غمگين ميشدم . ... و اينها همان ( عين زندگي ) بود . بي هيچ كم و كاست و حاشيه و دغل بازي . دوستانت هم براي همين دوستت دارند و دشمنانت هم بهمين سبب ، با تو دشمنند . ارادتمند : رضا اقبال

ناشناس گفت...

سلام زيتون جون!!! مي بيني اينجاست دنياي مجازي خوبه و دوستان واقعي تو رو تنها نمي گذارند!!عزيزم تو از اين ناراحتي كه مطالبت پاك شده و ما از اين خوشحاليم، كه تو خودت وجود داري و سالمي!!!وجود گرانمايه تو براي ما يه دنيا ارزش داره!!!راستي ميدوني اين اتفاق آدم رو ياد انقلاب ميندازه كه يه عده به جرم كارمند اداره ساواك بودن، دار و ندارشون رو ازشون گرفتن و از اوج به زير كشيدند و تك و تنهاشان گذاشتند!!چه خانواده ها كه از اينكه فقط مرد آن خانواده زنده است راضي بودند و بافقر كنار اومدند!!!اين احساس بهت كمك ميكنه تو هم نوميد نشي عزيزم!!موفق باشي؛دوستت داريم!!!

ناشناس گفت...

کار بعضی از آدم! های حکومت بخصوص در کانادا
این است که چشم و گوش رژیم در خارج باشند .
همان که آن ئی میل مزخرف را برایت فرستاده بود همان
افشین صفریان که کذاشتن ئی میلش بهترین افشاگری بود
یکی از کارهایشان ( خودش وزنش که در کانادا هم مثل
خواهران زینب لباس می پوشد....) سرکشی به وبلاگ ها
و. گزارش آن با حاج خانم اصلی در تهران است شوهر
این حاج خانم اصلی در تهران مامور ارشد وزارت اطلاعات
است. بستن وبلاگ شما زیتون خانم کار این هاست.
اگر دولت کانادا این را بداند دمشان را میگیرد و مثل موش
می اندازد بیرون. ئی میلی را که برایت فرستاده به وزادت امور
خارجه کانادا در اوتاوا فوروارد کن او شمارا با ان ئی میل
تهدید کرده است که جرمی جنائی است درکانادا.

ناشناس گفت...

اره منم نمیتونم وبلاگت رو بخونم اولش ترسیدم گفتم حتمان گرفتنت ولی مثله اینکه نه خوب خیالم راحت شذ

ناشناس گفت...

اي واي چه خوب
بي زيتونيمون تموم شد

تو وبلاگ خودم -29 آبان -سراغتو گرفتم اما هيچکي جواب نداد
حالا اين لينکتو ميذارم اونجا جماعت برن حالشو ببرن