1- باران
به شیطنت گویی
دره را
ریز و تند
در نظرگاه ما
هاشور میزند...
(شاملو)
2- چه بارونی!
آدم کیف میکنه از این هوا. درسته یه خورده سرد شده و یه خورده هم تو چالهها آب جمع میشه و یه خورده هم باعث زحمت عابران.
اما بازم کیف داره.
امروز موقع اومدن به خونه ترافیک نسبتا سنگین بود. برای اینکه به اونایی که از خیابون میخوان رد شن آب نپاشم تقریبا برای همه ماشینو نگهمیداشتم. بخصوص برای خانومای بچهبهبغل. به بوق زدن پشتسریهام هم اهمیت نمیدادم.
بعد از یه مدت پژوی پشت سریم خودشو رسوند به بغل دستم و شیشه رو پایین کشید و داد زد: آهای خانوم نیکوکار. شاید شما وقت داشته باشی، اما ما کار و زندگی داریم ها...
بقیه حرفاش به کنار. از این نیکوکار گفتنش خیلی خوشم اومد:)
3- از پشت شیشه دیدم یه عالمه گنجشک ریختن رو بالکن و زمینو نوک میزنن. هیچوقت تعدادشون اینقدر زیاد نبود.
. دوسهروز بود یادم رفته بود دونه بریزم. پس به چی نوک میزدن؟ با عجله رفتم یه کیسه دونه آوردم و تا در بالکنو باز کردم، همهشون پرکشیدن و رفتن زیر بارون. یه عالمه دونه ریختم و اومدن تو. اما هر چی پشت شیشه منتظر شدم نیومدن. نباید وقتی اینجا پناه آوردن میترسوندمشون.
فکری به خاطرم رسید. یک ساله طبقهی پایینمون خالیه.(میخواد بفروشهتش ولی مشتری نیست به اون قیمت بالایی که گفته)
رفتم کیسهی دونهها رو خالی کردم تو بالکن پایینی. کمی که منتظر شدم اونجا پرشد از گنجشک. چرا تابهحال به عقلم نرسیده بود؟
4- یهو یه کیسهفریزر رفت تو دهن جارو برقی، من بکش، جارو بکش. من بکش، جارو بکش! نباید از جارو برقی شکست میخوردم. باهاش در حال کشتی گرفتن و دعوا و مرافعه بودم که دیدم سیبا اومده تو هال و داره هرهر میخنده!
- خوب اول جارو رو خاموش کن. راحت بیرون میاد.
راست میگفت ها:)
5- زریبافان باجناق احمدکنژاد خیلی لوطیه! هر چیفک و فامیل داره تو دولت مشغول کرده... طوری که صدای طرفداران احمدک دراومده که چرا از این نمد کلاهی به اونا نرسیده!
6- اسمشو نبر هم از احمدک ناامید شده و تو نماز عید فطر رسما رفسنجانی رو بغل دستش نشوند که یعنی صد رحمت به این!
7- آقای فرید سراجی، سرجیوی وبلاگستان
اینرا برای خوشآمد شما نمینویسم که میدانم اهل وبلاگخوانی نیستید.
شنیدهام که به شدت پریشان و افسردهاید. بچههایتان را چند ماه است ندیدهاید و برای به آغوش کشیدنشان پرپر میزنید. و ماتید و متحیر.
شنیدهام در تمام زمان جدایی، بیش از هفتهشتبار موفق به دیدن بچهها نشدهاید. آنهم برای زمان بسیار کوتاهی.
شنیدهام با اینکه در اثر شکایت همسرتان به زندان افتادهاید، این فکر را از ذهنتان بیرون کردهاید که از او به خاطر خیلی مسائلی که در قانون اسلامی حق را به شما میدهد ازشان شکایت کنید. مبادا که لکی ننگی بر دامان مادر کودکانتان بنشیند. از این نظر شما را تحسین میکنم .
شنیدهام آن هشتروزی که بچهها را با اجازهی همسرتان برده بودید روزی سهبار شماره میگرفتید که با مادرشان صحبت کنند. مبادا دلتنگ شوند.
آقای سراجی٬ اگر روزی روزگاری گذارتان به وبلاگستان افتاد از خواندن بعضی نوشتهها در مورد خودتان مبادا برنجید!
بلاگرها آدمهای بدی نیستند. فقط کمی دهن بینند و دنبالهرو. ممکن است وقتی با خود واقعیتان روبرو شوند بوسهای هم بر گونههایتان بزنند. اما در دنیای مجازی٬ از نظر آنها شما شدهبودید مظهر بیعدالتیهای جمهوری اسلامی. میخواستند تمام حق و حقوق و ظلمی که در تمام این 26 سال بر زنان ما رفته یکجا از شما بگیرند.
چه کسی از شما مناسبتر؟
سرجیو جان شما به عنوان "پدرخوانده" به ما شناساندهشدید نه پدر واقعی! شما در خیال آنها چهرهای پلید داشتید و لابد مانند مارلون براندو با تیلههایی در لُپتان. پدرخواندهای که از شدت قساوت سر اسب که سهل است، حاضر است سر بچههای خود را ببُرد و در رختخواب همسرش بگذارد!
شنیدهام از روزی که فهمیدهاید همسرتان دارد تلاش میکند بچهها را به خارج از کشور ببرد آرام و قرار ندارید. آقای سراجی ببخشید که فضولی میکنم، اما بگذارید ببرد. شاید در مملکت دیگر آنها خوشبختتر شوند.
چند روز پیش تلویزیون داشت دکتر محمودی را نشان میداد. خیلی پیر و شکسته شده بود. همیشه از او بدم میآمد. شاید به خاطر دیدن چندبارهی فیلم "بدون دخترم هرگز" . من باور میکنم که مردان ایرانی مردان ایدهآلی نیستند! حتما شما هم نیستید. اما حالا میفهمم، شاید بتیمحمودی هم درست همین شرایط باعث شد قهرمان شود. دکتر محمودی هم یک زمانی شده بود نماد جمهوری اسلامی و بتی که دیپلم هم نداشت دکترای افتخاری گرفت. نه به خاطر فرار از دست محمودی( که امثال بتی در این مملکت زیادند). بلکه به خاطر اعتراض جهان به حکومت جمهوری اسلامی. او شد نماد مبارزه با بنیادگرایی، اسلام و تعصبمذهبی! روزی محمودی قربانی شد و حالا شما!
حقیقت را بپذیرید و لطفا اینقدر غصهنخورید!
8- یه نفر یه هزار تومنی میندازه صندوق صدقات. میاد از خیابون رد بشه که یه ماشین میزنه بهش. میمیره و میره اون دنیا. میگه: آخدا، من که همین یه دقیقه پیشش صدقه داده بودم. چرا با من اینطوری کردی؟
خدا میگه: آخه اسکناست گوشَه نداشتَه بید!
۹- خواهش میکنم کامنت وبلاگهای دیگهرو در نظرخواهی من نگذارید. اگر کسی آیپی شما رو بسته و یا کامنتاتونو پاک میکنه بهش ایمیل بزنید. و اگه ایمیلتون رو جواب نمیده یعنی نمیخواد به نظر شما گوش بده. بیخیال شید:)
۱۰- مثلا افشین صفاریان روش نشده اینو تو نظرخواهیم بنویسه برام ایمیل زده:
"به زودی فاحشه هائی مثل تو که حتی حرمت ماه رمضان را نگاه نمیدارن نتیجه این اراجیفها را خواهند دید."
۱۱- وبلاگ حبیب٬ دوست جدید هنرمند مجسمهساز. دانشجوی دانشگاه باکو! مثلا ببینیداین یکی مجسمهش چقدر قشنگه!
۱۲- اینم وبلاگ یه دختر کوچولوی ۱۸ ماهه بامزه به نام ملودی...
۱۳- وبلاگ گروهی راهیان سپیده...
۱۴- دوستان زیادی زحمت کشیدن و برام لوگو طراحی کردن. ایندفعه باران عزیز خجالتم داده.
۱۵- آغاسی سالها بود در گوهر دشت کرج چلوکبابی زده بود. همه دوستش داشتن. پسراش خیلی خوشتیپن. یکیش تو تیم ملی والیبال بود با قد حدود ۲ متر. تو پاساژ گوهران بوتیک داشت شایدم هنوز داره. به خاطر اینکه به خاطر باباش اذیتش نکنن فامیلیشو تغییر داده و گذاشته آزموده.
این روزای آخر که آغاسی بعد از سهبار سکته خونهنشین شده بود و رو ویلچر مینشست خیلیا میاومدن ملاقاتش. از هر تیپی! روشنفکر و عامی.
مثلا هفتهی پیش از مرگش. نیکیکریمی و همراهش(شاید همسرش بود). شازدهی بیبی(هنرپیشهی سریال متهم گریخت). ناصر عبداللهی(خواننده) و دوسه تا مردم عادی... نیکیکریمی پیشونی آغاسی رو ماچ کرد...
میدونم یه آدم خیلی باید مردمی باشه که از هر قشری دوستش داشته باشن.
۱۶- وقتی سایتهای سیاسی رو بستن فمینیستی گفت من دخالت نمیکنم. من که سیاسی نیستم. با مذهب هم ااحمدلله مشکلی ندارم. حتی روزه هم میگیرم.
حالا سایتهای فمینیستی رو بستن. به خاطر یه حرف احمدک! به همین راحتی!
من گفته بودم نوبت همهمان میشود. فمینیسم بدون انتقاد از سیاست کاری از پیش نمیبره.
فردا نوبت تویی است که اصلا جزء هیچ ایسمی نیستی و فقط خاطرات معمولیتو مینویسی!
همه باید با هم کاری کنیم.
پنلاگ جان بدو!
۱۷؟- شنیدم خاطرات کیانوری از زندان و شکنجههاشو رو نت گذاشتن اما لینکشو نمیدونم کجا باید پیدا کنم.
؟۱۸- از سایت متا کافه یه فیلمی برام فرستادن که یه سنگنورد در عرض حدود چهار دقیقه از یه دیوارهی سنگی٬ بدون طناب حمایت٬ بالا میره. فیلم خیلی قشنگیه و من نمیدونم چهجوری میشه گذاشتش(یا آدرس بدم) همه بببنن.
۱۹- خیلی خوشحالم. امشب صدای چند نفر از دوستان عزیز بلاگرم رو شنیدم:)
۲۰- دارم یکی از زیباترین داستانهای باغآلبالو ی جهان رو میخونم...
۲۱- گاهی مطلبی تو یه وبلاگ میخونی که خودش خندهدار نیست اما یهو چشمت به یه کامنت میافته که از خنده غش میکنی.
پرستو در یه پستش نوشت((كمك كمك...وبلاگ يا سايت يا شخص معتبري را ميشناسيد كه دربارهي «موفقيت» مطلب خوب و معتبري داشته باشد؟ ))
و یه نفر جواب داده:
((بله، سايت جناب آقای احمدی نژاد رئيس جمهور منتخب حزب الله!))
چه بامزه!
۲۲- یک ملودرام نسبتا عاشقانه: خانوادهی کونزلمان...