چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

کوچک‌مرد تاریخ

1- ما بر خرابه گام نهادیم
دنیا برای ما کوچک بود
ما خرقه‌ی ملوث خود را
آتش زدیم.
آتش زدیم تا که خلایق
عریانی همیشگی مارا
باور کنند.
قلبی که سنگ می‌شد
در آب‌های نفرت انداختیم
و زندگی را
- این سکه‌های روشنی و آب
به ساحلی غریبه سپردیم
ما قطره‌
قطره
قطره
قطره
چکیدیم...
(علی باباچاهی)


2- عجیبه، یه عده که پیش از این از مخالفین حکومت حساب میومدن یهو به این رئیس‌جمهورک‌ِ جدید دل بستن.
واقعا نمی‌دونم از ترسه یا تظاهره یا واقعا به حرفشون اعتقاد دارن. البته دلائلشون خیلی ساده و ابتداییه و بیشتر قشر کم‌درآمد این حرفا رو می‌زنن.

پسری تعریف می‌کرد:
"چند روز پیش روز جشن عروسیم بود. داده بودم گل‌فروشیِ سه‌راه افسریه ماشینمو گل بزنه. کار تموم شده بود و من داخل گل‌فروشی بودم که حساب کنم. یهو دیدم مردی کوتاه‌قد و لاغر اومد تو گل‌فروشی و یه باکس گل‌ پسندید و داد با روبان تزئینش کنن. قیافه‌ش خیلی برام آشنا اومد. بهش زل زده بودم که خدایا من اینو قبلا کجا دیدم، که دیدم آقاهه گفت: حالا دیگه رئیس‌جمهور کشورتو نمی‌شناسی!
وای نمی‌دونید چقدر هول شدم. باهاش دست دادم و بوسیدمش و... چقدر این مرد ساده‌ و مردمیه. توی ماشینش که یه پیکان بود خانواده‌ش سوار بودن... هزار تومن بیشتر از قیمتی که روی باکس نوشته بودن روی میز گذاشت و خداحافظی کرد و رفت...
تا نیم ساعت ا منو و مرد گلفروش هاج و واج مونده بودیم که یعنی واقعا رئیس‌جمهورمون بوده که این‌طور بی‌ریا و بدون خدم و حشم اومد گل‌فروشی ؟"
پسره با نگاهی پر از اشتیاق از فضائل احمدی نژاد تعریف می‌کرد...
من گفتم" اوه... حالا مگه رئیس‌جمهور کی‌هست که خودش نیاد گل‌ بخره؟ همینطوری خودمون دیگرانو پررو می‌کنیم! بعدشم این چیزا چه ربطی به رئیس‌جمهور خوب‌بودنه!
گفت: درد مردمو بهتر می‌فهمه... من دلم روشنه این یه کاری برای ما مستضعفا می‌کنه.

بازنشسته‌ای می‌گفت:
دمش گرم! می‌خواد سود بانکا رو کم کنه... مگه این از پس آخوندا بربیاد.
گفتم: یعنی این با اونا فرق داره؟
- بله که داره... یه کم بهش مهلت بدن ببین تو این 4 سال چکارها که نمی‌کنه!

خانمی چادری تو تاکسی می‌گفت:
احمدی‌نژاد یکی از فامیل‌های دورمونه. خیلی آدم باتقوا و پاکیه. برعکس دیگران نه اهل صیغه‌ست نه بخوربخور مال مردم!
من گفتم آیا هر آدم خوبی می‌تونه یه رئیس‌جمهور خوب باشه؟
گفت: بله! چرا نتونه!

در بانک:
رئیس بانک با حالتی غصه‌دار دستشو زده زیر چونه‌ش و می‌گه بدبخت شدیم رفت. این رئیس‌جمهور جدید بیچاره‌مون می‌کنه. می‌بینم حال و حوصله‌ی راه‌انداختن کارم رو نداره. می‌رم تو صف پرداخت فیش‌ها.کارمند ته‌ریش‌دار و جوون بانک پشت صندوق برای خودش معرکه گرفته و با صدای بلند جوری که رئیس بانک هم از ورای اتاقک شیشه‌ایش صداشو می‌شنوه از فضایل و سنت‌شکنی و صداقت احمدی‌نژاد می‌گه. رئیس‌بانک رو می‌بینم که سری به تأسف تکون می‌ده.
توی صف بحث می‌شه. دو گروهیم. اول تعداد ما مخالفا بیشتره. ولی بعد نمی‌دونم از ترسه یا اینکه مجیز می‌گن تا کارشون زودتر راه بیفته یا از روی بی‌حوصلگی... جو به نفع جوون صندوقدار برمی‌گرده.. یه عده می‌گن خدا کنه بتونه کاری کنه. ما که بخیل نیستیم.


من اوایل خیلی در این مورد بحث می‌کردم. ولی اون‌قدر استدلال طرفدارا پیش‌پا افتاده‌ست و اونقدر آدمای
دگمی هستن( با دکمه‌ی لباس اشتباه نشه!) که حال و حوصله ندارم باهاشون بحث کنم. چون عملا به نتیجه‌ای نمی‌رسیم.


3- بالاخره کِیس و سیستم کامپیوتر نو خریدم:) و البته با دو تا بلند‌گوی خوشگل.
فقط مانیتور مونده که فعلا پولمون نرسید. یعنی من از این تختای ال‌سی‌دی تلویزیون‌دار ال‌جی می‌خوام که گرونه... سی‌با می‌گه به یکی از همین تخت‌معمولی‌ها رضایت بده. که شاید دادم. بذار سه‌بار پیشنهاد بده تا بله رو بگم:) عقده‌ای شدم سر عقد نذاشتم سه‌بار خطبه‌بخونن...
هنوز خیلی چیزای کامپیوتر درست نشده. وقتی برادرم اومد نصب کرد همه‌چیش درست بود. اما حالا صداش بازم قطع شده... یکی‌دوسال بدون صدا سرکردم این دوسه‌روز هم روش!

4- برادرم برای خیلی‌ها می‌ره ویندوز می‌ریزه. از‌این کارا خوشش میاد... از وقتی تو وُرد‌پد من دیده که نیم‌فاصله می‌تونم بزنم. برنامه‌ی تِرِی لِی‌آوت( تو ورد پد نمی‌تونم انگلیسی وسط متن تایپ کنم!) که خوابگرد برام فرستاده بود رو کپی کرده و برای همه می‌ریزه و توضیح می‌ده کجاها باید نیم‌فاصله بذارن:))

5- این مسئله‌ی انرژی هسته‌ای تو مسائل اقتصادی خیلی تأثیر گذاشته. خرید و فروش خونه تقریبا راکد شده! قیمت‌های سهام شرکت‌ها در بورس به پایین‌ترین حد خودش رسیده. سود سهام خیلی بیشتر از سود بانکه! و اگه مسئله‌ی حمله‌ی آمریکا به ایران منتفی بشه. خیلی خوش‌به‌حال اونایی می‌شه که این‌روزا می‌رن سهام می‌خرن. البته اگه منتفی بشه....

6- همه برای خودشون شدن یه پا کارشناس انرژی هسته‌ای. روزی نیست که مصاحبه‌ی یه آشنا رو تو تلویزیون نبینیم. از خانمی که ابرو بند می‌ندازه تا آقای قصاب محل.
دوباره بی‌حجاب‌ها و کراواتی‌ها عزیز شدن و موقع مصاحبه نمی‌گن روسری‌تو بکش جلو یا با کراواتی‌ها مصاحبه نمی‌کنیم. چون جوابی که باب دل ایناست می‌دن تصویرشون بلامانعه. بذار خرشون از پل بگذره به همین‌ها گیر می‌دن بعدا...
از زن بی‌سوادی که برای تظاهرات به طرفداری از استفاده‌ی ایران از انرژی هسته‌ای رفته بود و جیغ و داد می‌کرده پرسیدن تو اصلا می‌دونی انرژی هسته‌ای چیه؟
گفته: بله که می‌دونم. ایلده فردا که نفت تموم می‌شه با چی قرمه‌سبزی بپزیم؟

7- فیلم نوک‌برج کیومرث پوراحمد رو رفتم...

اگه وقت شد می‌نویسم داستانشو...



8- حمید پوریان جان. شمس و جلال رو که توقع داشتم، اما وقتی طرز فکر سیمین و نادر ابراهیمی رو خوندم اولش جا خوردم.
اما باید عادت کنیم.
تو این مملکت کمونیست‌ترین آدم‌ها بعد از 60 سالگی مذهبی می‌شن. این از خصوصیات آب‌و هوایی مملکت ماست انگار... شایدم از اول بودن و ما جور دیگری تصور می‌کردیم...
باید هنر هنرمندا رو جدا از عقاید شخصیشون ببینیم...


نظر شما

۱ نظر:

ناشناس گفت...

جانا سخن از زبان ما میگویی