یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

قلبت پر از اندوه ست.

1- دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است.
می‌ترسی
به تو بگویم، از زندگی می‌ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می‌ترسی!...
(شاملو)

2- چه‌طوره در این روز‌های تلخ با یه شوخی شروع کنم؟:)
دنیای کامپیوتر بعد از شروع رئیس‌جمهوری احمدی‌نژاد...

3- گوگوری مگوری :)

4- و حالا قصه‌ی غصه‌ها:
رفتارهای زجر‌آور همسر و یا شریک آدم... نوشته‌ی آهو
من هم نسبت به قهر خیلی حساسیت دارم. بامداد همیشه در نظرخواهیم می‌نوشت کسی که قهر می‌کنه و با همسرش نمی‌شینه حرف بزنه، از تمدن به دوره.
بخصوص آقایون ایرانی خیلی قهرقهروئن. مردی رو می‌شناسم سر کوچکترین چیزی یه هفته با خانمش حرف نمی‌زنه. و هر چی می‌گذره زمان قهراش طولانی‌تر می‌شه. نه حاضره بره پیش مشاور و نه روانشناس نه روششو عوض کنه. خودشو سالمترین موجود روی زمین می‌دونه. این‌جوری زن هم کم‌کم به سرگرمی‌های دیگه‌ای روی آورده و این فاصله روز به روز بیشتر می‌شه. من بعید می‌دونم بشه به راحتی اینجور آدما رو عوض کرد.

5- وبلاگ تا آزادی حسن:‌ حسن اسدی زيدآبادی دانشجوی سال آخر حقوق و سردبیر نشریه‌ی دانشجویی "سخن تازه" امشب پنجمین شب بازداشت خود را پس از دستگيری در تجمع حمايت از اکبر گنجی می‌گذراند اين وبلاگ را برای آزادی او ثبت کرده‌ايم و تا روز آزادي‌اش خواهيم نوشت...

6- عکسی دیگر از اکبر گنچی.
دادسرای انقلاب تهران با وقاحت تمام اعلام کرده که عکسا و چیزایی که در مورد گنجی منتشر شده دروغه و او در کمال آسایش و آرامش مشغول سپری‌کردن ایام زندانشه. و برای اثبات مدعا گفته فشار خون گنجی یازده روی هفت و نبضش 75 و تنفسش 13 بار در دقیقه‌ست.
نکنه انتظار دارن نفس نکشه؟

7- ماجرای گنجی خیلی داره شبیه ماجرای "بابی‌ساندز" مبارز ایرلندی می‌شه.
و البته امیدوارم آخرش مثل اون نشه.
کسی نوشته‌ای‌ به فارسی در مورد مبارزات بابی ساندز داره؟

8- همون‌طور که جریانید شجریان خواننده‌ خوش‌صدامون درست در روز اولین سالگرد زلزله‌ی بم کلنگ یکی از بزرگترین پروژه‌های بم رو به زمین زد.پروژه‌ی "باغ هنر" که شامل مدرسه، هنرستان موسیقی، نمایشگاه، سالن اجتماعات و واحدهای تجاری مرتبط با موسیقیه.
تا به‌حال 279 میلیون تومن خرج شده و نیاز به 32 میلیارد تومن دیگه برای تکمیلش دارن.
شجریان گفته مردم فقط روزهای اول زلزله کمک کردن اما الان فراموش کردن.
راست می‌گه مردم ایران اولِ یه جریان خیلی احساساتی می‌شن و لی بعد می‌رن پی کارای خودشون و خیلی بی‌رحم می‌شن.
قابل توجه‌ی ملت خیر و نیکوکار:
یکی از مهندسین پروژه گفته اگه 500 هزار نفر، نفری فقط 5 هزار تومن(5 یورو یا 6 دلار) کمک کنن پروژه تموم می‌شه.
شماره حساب 4280 بانک ملی شعبه‌ی هفت‌تیر تهران به نام محمد‌رضا شجریان.
من که امروز به ریختم. شما هم کمک می‌کنید؟

9- شنیده بودم تظاهراتی در مهاباد به خاک و خون کشیده شده و در این بین مردی جوان رو برای عبرت سایرین با طناب به ماشین می‌بندن و روی زمین می‌کشنش و بعد جسد تکه‌تکه‌شو به خانواده‌ش تحویل می‌دن.
دیشب به سایتی برخوردم که زبانش رو نمی‌تونستم بخونم چون کردی بود. ولی فکر کنم عکس همون مرده. به نصفه‌های عکسا که رسیدم حالم بد شد. شما هم اگه ناراحت می‌شید لطفا نبینید. اگه کسی کردی بلده میشه برام ترجمه‌ش کنه؟

10- این بجث رو نمی‌خوام ادامه بدم. اما چون فکر می‌کنم در مورد بچه‌ها کاری از دستم برمیاد و برام عجیبه چطور به جای گریه و زاری و "مطرح‌کردن خود" کسی به این فکر نیفتادهَ٬ ناچارم مطرح کنم.
بازم می‌گم که با اینکه به جز بدی‌ها و خیانت‌(در پشت‌سر نه در وبلاگ) در حق من نکرده و تو این دوسال‌ونیم بیشتر حرفای این خانم در مورد زندگیش متناقض بوده.
هر چند ماه یک‌بار گفته که وکیل نداره و بهش معرفی کنیم و بعد تشکر کرده که جور شد و چند‌ماه بعد دوباره همون آش و همون کاسه و دوباره تقاضای وکیل کرده. برای خود من چندبار نوشته که دوست صمیمی شادی‌صدره و اون دنبال کاراشه.
چندبار نوشته که وقتی از خرید برگشته دیده کلفت خونه از دست بچه‌ها کلافه شده و نوشته که خیلی ذوق کرده چون احتمالا وقتی می‌رن پیش باباشون همین‌قدر اذیتش می‌کنن.
با اینکه فکر می‌کنم امکان نداره ایشون خبر نداشته باشه بچه‌ها کجان!
با این‌حال به خاطر دخترا و پسرای جوونی که گفتن تو این مدت خواب و خوراک ندارن و حتی یکی دوتاشون گفتن از زور گریه نتونستن برن امتحاناشونو بدن و هیچکی نیست به این طفلکی‌ها بگه بابا قضیه این‌طوریام نیست. و خیلی خیلی زندگی‌های بدتر از این و مادرهای بسیاربسیار غمگین‌تر از این تو مملکت ما هست. کاری که از دستم بر میاد می‌کنم. پاشم وای‌میسم.

با توجه به اینکه من هم کرج زندگی می‌کنم و آشناهای زیادی دارم. می‌تونم بچه‌ها رو پیدا کنم .
شماره‌تلفن‌های سرجیو ، پدر و مادرش، عمو و عمه‌هاش و خاله‌هاش و دختر خاله‌هاش و دوستا و آشناها و هر کسی که وقتی با هم زندگی می‌کردن رو بده به من. پرس و جو می‌کنم. به خونه‌هاشون می‌رم. اصلا من نه. میگم یه خانم خبرنگار و فعال در مسائل زنان بره ته و توشو دربیاره.
امکان نداره هیچکس ازشون خبر نداشته باشه. با توجه به این‌که سرجیو آدم مهربونیه و تو نوشته‌ها خوندیم که تا فهمید یکی از بچه‌ها زمین خورده و بیمارستانه فوری رفته پشت در بیمارستان کنار همسرش نشست تا بیاد بیرون، امکان نداره بچه‌ها رو جز در خانه و یا مسافرت جای دیگه‌ای برده باشه. سرجیو یه آدم حقیقیه. کار داره. فامیل داره. خونه داره. تلفن داره. همسایه داره.
شما فرض کنید مثلا 1٪ هم که شده کامنت شماره 16 واقعی باشه.
یعنی خانم مریم شارعی فامیل سرجیو باشه.
شارعی‌ها در کرج جز‌ء خانواده‌‌های قدیمی، اصیل، فهمیده و روشنفکر کرجی به حساب میان. پیدا کردنشون هم کاری نداره. بزرگ خاندان شارعی‌ها در خیابان دانشکده خوارو بار فروشی داره. یکی دیگه از شارعی‌ها در سه‌راه‌گوهردشت داروخانه داره. فرض کنید(بر فرض محال) سرجیو مثلا مجیدشارعی باشه. کیه که در کرج مجیدشارعی رو نشناسه؟ اصلا در شهرستان‌ها نمی‌شه یه نفر گور و گم بشه.
شاید باور نکنید اون بار داستانی در مورد دکتری از دوستای پدرم نوشتم که فوت شد. خانمش از همین شارعی‌هاست. خانمی بسیار متین و مهربون و فهمیده.
بالاخره تو هر فامیلی دو تا آدم ریش‌سفید و گیس‌سفید و عاقل پیدا می‌شه!
مطمئن باشید هر اتفاقی تو هر خانواده می‌افته فامیل ازش بااطلاعه. مگه می‌شه دوتا بچه رو قائم کرد؟
به من یه اسم و دوتا شماره تلفن بدین. یکی دورزه می‌گم کجان! و می‌گم اصل موضوع چیه. می‌گم اصلا این خانم می‌دونسته یا الکی شانتاژ کرده. قول می‌دم جانب حق و حقیقت رو نگه‌دارم و بدی‌هایی که در حق شخص من شده رو در این قضیه دخالت ندم. نه به خاطر این خانم. به خاطر کسایی که از اصل جریان خبر ندارن و احساساتی شدن و خواب و خوراک ندارن.
حتی حاضرم با سرجیو مصاحبه کنم(حالا یا من یا بدم یه خبرنگار حرفه‌ای) بذارم اینجا.

11- مدتی پیش بلاگری برام نوشت که وقتی موضوعی رو در مورد یکی از بچه‌ها شنیدم از تعجب داشتم شاخ در می‌آوردم.
گفتم ولی من اصلا تعجب نکردم.
وبلاگستان برام یه پازل بزرگه. مرتب دارم حلش می‌کنم و معمولا هم اشتباه نمی‌کنم.
. نه فقط نوشته‌ها، که پشت نوشته‌ها رو هم سعی می‌کنم ببینم. کسی که مینویسه خیلی انسان‌دوسته، ولی در خاطراتی که تعریف می‌کنه غرور و نخوت و خودخواهی موج می‌زنه خوب معلومه دروغ می‌گه. بعدشم خود وبلاگ نیست. ممکنه دوسه‌باری با هم ای‌میلی ردو بدل کرده باشید ممکنه دوسه جمله چت کرده باشید. ممکنه بیرون از دنیای مجازی یهو ملاقاتش کنی،‌ بفهمی‌کیه. ممکنه چیزایی ازش بشنوی . حتی از کامنت‌هاش و روابطش با آدم‌های دیگه. چاپلوسی‌هاش و اینکه مدام عین بوقلمون رنگ عوض می‌کنه. در دنیای مجازی نمی‌شه قایم شد. شاید بشه اسم و مشخصات رو قایم کرد ولی خیلی بهتر از دنیای بیرون می‌شه آدما رو شناخت. اسم و مشخصات اصلا چیزی رو تعیین نمی‌کنه. شما ممکنه همکاراتون رو با اسم و مشخصات بشناسید ولی هیچوقت نمی‌تونید کامل بشناسینش. اما وقتی مثلا یه دفتر خاطرات یا بهتر از اون یه وبلاگ ازش پیدا کنید تا اون ته‌تهای ذهنش می‌تونین بخونین.
هرچی هم مدت‌وبلاگ‌نویسیش بیشتر باشه بهتر می‌شناسیدش.
من حتی شخصیت کسایی که برام کامنت می‌ذارن دستم میاد. خانم آذر‌فخر رو ندیدم اما صحبتاش که مال خودشه. زیبایی کلام و قوامش و ایده‌های انساندوستانه‌شو رو دیگه شناختم.
ممکنه تو یه مهمونی می‌دیدمش این‌قدر نظرشو راجع به مسائل مختلف نمی‌دونستم. یا کسایی که اصلا اسم نمی‌نویسن. ولگرد برای من یه شخصیت بسیار عزیزه. مهم هم برام نیست چند سالشه،‌ جنسش چیه( اینو که البته فهمیدم) و بقیه‌ی مشخصات ظاهری و حتی تحصیلیش. به قول معروف نوشته( رنگ رخسار) نشان می‌دهد از سر درون!
اسم رهگذر ثانی رو کی‌می‌دونست؟ اما در قلب‌های همه‌ی ما جا داشت.
کسی میاد با فقط با یه حرف مثلا"میم" کامنت می‌ذاره. من هیچ‌اصراری ندارم بشناسمش. مهم برای من نظر و حرفشه.
چی داشتم می‌گفتم؟ آهان... پازل... شما هم پازل‌بازی کنید. موقعیت‌های مختلف رو بچینید کنار هم. ظاهر کلمات رو نبینید. خیلی بازی دلچسبیه. از هیچی‌هم یکه نمی‌خورید.
پریشب یکی دیگه از بلاگرا گفت پازلم در مورد فلانی داره جور می‌شه. خنده‌م گرفت. پس تو وبلاگستان پازل‌باز هست. از کسایی که اهل پازل‌بازی و فکرکردنن خوشم میاد.

12- با خوندن کامنتی در نظرخواهیم یکی دیگه از قطعه‌های پازلی که در مورد یکی از بلاگرها ته ذهنم رو قلقلک می‌کرد دراومد. خواستم اینجا بگمش دیدم فعلا فحش‌دونیم پره:)

13- نمی‌دونم بعضیا چطور به خودشون جرأت می‌دن برن به یه وبلاگ و به خاطر اینکه عقایدشو گفته و از یه نفر بدش میاد(اونم با دلیل) بهش فحش بدن و توهین کنن. چرا من وقتی چیزی می‌نویسم به یه عده که اصلا نمی‌شناسمشون بر می‌خوره و به خودشون می‌گیرن و بعضی دیگه نه.
من به خیلی از وبلاگا رفتم که فحش داشته. ولی هیچوقت به خودم نگرفتم و فحش ندادم. اگه خوشم بیاد تا آخر می‌خونم و اگه نه یه ضرب‌در اون گوشه‌ی بالای سمت راست هست که کارمو حل می‌کنه!

14- اگه ناراحتتون می‌کنه بذارید بگم که تو زندگیم ممکنه از خیلی‌چیزا خوشم نیاد.
اگه تو خوشت میاد نمی‌تونی مجبورم کنی منم خوشم بیاد:)
بذارید برای این‌دفعه‌تون خوراک جور کنم.
مممم... آهان از کلیپ‌های شهرام‌کی اصلا خوشم نمیاد. بخصوص وقتی عینکشو می‌زنه رو پیشونیش:( رفتارهای دخترونه‌ش اصلا به هیکل یُقُور و درشتش نمی‌خوره.(دارم اشتباه می‌کنم، همه می‌گن!)
دیگه دیگه... از شعرای مریم حیدر‌زاده هم خوشم نمیاد... یه جورایی بی‌مایه و ضعیفن. تاریخ مصرف دارن و زود از یادها می‌رن. با خودش کاری ندارم. یعنی نمی‌شناسمش که ازش خوشم بیاد یا نه. فقط از اینکه برای مطرح شدن به حکومت و اسمشو مبر کرنش کرد بدم اومد.. اونم روش خودشه. حق ندارم بهش فحش بدم.
دیگه... آهان... ا ز کتابای فهیمه‌ی رحیمی اصلا خوشم نمیاد. خیلی عامیانه و سطحی می‌نویسه.
دیگه... جدیدا یه کتا خوندم از مدرس‌صادقی به نام آب، خاک. با اینکه داستان‌های کوتاهشو تو شرق می‌خوندم ولی از این داستان بلندش هیچ خوشم نیومد. به نظرم بهتره همون داستان کوتاه بنویسه.
دیگه.... می‌بینید هر کسی یه سلیقه‌ و فهمی داره. تو اگه عاشق فهیمه‌رحیمی‌هستی و حتی تو وبلاگت بهش فحش خواهر مادر دادی من حق ندارم بیام تو وبلاگت بهت فحش بدم! می‌فهمی؟ سعی کردم ساده بگم قابل فهم باشه:)


15- یکی از لذت‌بخش‌ترین لحظات پای کامپیوترم خوندم ای‌میلای آذر فخر عزیزمه. هر کلمه‌ش برام دنیایی‌ست . ازشون اجازه گرفتم گاهی قسمت‌هاییش رو اینجا بنویسم:

"زنان كشور ما در مقابل بدترين قانون طلاق بايد بيشتر و هشيارانه تر عمل كنند . يادشان باشد كه ان قانون ميگويد پسر و دختر بعد از هفت سالگي بايد در حضانت پدر باشند . تا چنين قانوني وجود دارد بايد بيشتر سعي كنند كه رابطه بچه ها را با پدر صميمي نگهدارند . بگذارند روابط انچنان حوب باشد كه بچه ۷ ساله به روزي نيفتند كه ناگهاندچار زلزله جابجايي وحشتناكي بشوند و تمام كودكيشان ويران شود . چه اشكالي دارد بچه ها با پدرشان بروند مسافرت ؟ اگر بچه پيش پدر بزرگ ميشود چرا بايد از رفتن و ماندن پيش مادر براي چند روز دچار اضطراب و دلهره شوند ؟تمام اين بلاها را همان پدر و يا مادر ي كه ادعاي دوست داشتن بچه هايشان ميكنند سرشان مياورند .
بچه ۴ساله همسايه ام عصر هاي جمعه از مادرش بارها ميپرسد . :
پدر چرا دير كرده ايا توي ترافيك مانده ؟
- نه عزيزم . هنوز ساعت ۷ نشده . بايد صبر كني
جلوي حياط منتظر به خيابان نگاه ميكند . تا اتومبيل پدر را ميبيند فرياد خوشحاليش بلند ميشود . مادر با خنده و عجله ميايد جلوي در . پدر پياده ميشود و پسرش را بغل ميكند . همسر هاي سابق با هم خوش و بش ميكنند و راجع به بچه با هم صحبت ميكنند . و بعد خداحافظي .
باي .. دستها در هوا تكان ميخورند مادر خوشحال است پسرش شاد ميرود كه دو روز تعطيل هفته را با پدر بگذراند من دارم به گلدانها اب ميدهم و تمام فكرم پر است از سكوت يك و دو و سه و چهار و......
اين اتفاق ساعتي پيش افتاد . حقيقت مطلق است . كاش ميدانستيم خوشي و ناخوشي ما روي همه اثر ميگذارد .
نوشي نوشته خواهد مرد . طاقت ندارد . بچه هايش حتما دارند گريه ميكنند . او حوصله ندارد شايد هرگز ننويسد و بخودم ميگويم ... اه ... تا كي بايد دردهاي جهان سومي داشت . تا كي ؟ كريستينا با من احوالپرسي ميكند . ميگويد با دوستش ميروند شام بخورند و بعد هم دانسينگ . خوشحال است . برايش شب خوبي ارزو ميكنم . ميگويم فرصت خوبيست براي داشتن وقت ازاد و خوش بودن .. اتومبيل را روشن ميكند . از راديو صداي موزيك شاد ميايد و با خنده ميگويد خدا حافظ ... ميگويم ..كاش نوشي هم ميتوانست مثل كريستينا زندگي كند ... كاش ."

"دلم ميگيرد وقتي ميبينم هنوز خيلي مانده كه ان مردم خوب و هوشمند بتوانند دمكراسي را ياد بگيرند در حاليكه شديدا معتقدند كه ادمهاي دمكراتيكي هستند . دخالت هاي نابجايشان هميشه از كاه كوه ميسازد و مهمتر از همه ان حس بي در و پيكر شهيد سازي و اه و ناله هاي ننه من غريبم ....خوب نگاه كن ببين چطور يك سوژه مهم تبديل شد ه به وسيله اي براي دو دستگي و اب را گل الود كردن و ماهي نگرفتن...
خبر كوتاه بود و دلگير كننده .. شوهر نوشي بچه ها برد و بر نگرداند..
يكعده برايش ناله كردند و عده اي حمله .
مانده بودم كه در دنيايي كه بدليل صنعتي شدن و اقتصاد و شتاب و روابط اجتماعي هر روز بر تعداد جدايي ها اضافه ميشود و مخصوصا در ان كشور كه غلط ترين قانون را براي طلاق دارد چرا خود مردم اين مساله را اناليز نميكنند و راه حل درست برايش پيدا نميكنند .؟ هر كسي انچنان كه دل خودش ميخوايت به قضيه نگاه ميكرد و بقول مولانا
هركسي از ظن خود شد يار من ..
تمام اين تلخي ها ريشه در نوع روابط ادمهاي بازي طلاق دارد . مسلما اگر دو نفر نتوانند با هم زندگي كنند حالا كاري به دليلش نداريم طلاق بهترين راه حل است . ولي اگر بچه هايي در ميان باشنذ . يك پدر و مادر عاقل سعي ميكند به انها هيچگونه لطمه اي نزند و يا حد اقلش را . كودك از جدايي پدر و مادر باندازه كافي رنج ميبرد و با همه دل نازكي و ترسهايش بايد با اين مساله كنار بيايد ولي الدين مقصران اصلي هستند و حد اقل نبايد از انها بعنوان چماق استفاده نكنند براي زدن همديگر . چون نميدانند كه انها تركه نازك اند و اول خودشان ميشكنند . اولا بايد از بدو جدايي هر دو با هم توافق كنند كه ان ديگري هم چند روز در هفته بتواند با بچه ها باشد و رابطه طبيعي پدر فرزندي و يا مادر فرزندي بينش برقرار باشد انهم با مهر و حوصله . هرگز نبايد جلوي بچه ها از ظلم و ستمي كه طرف مقابل برايشان ايجاد كرده صحبت كنند و يا غمزده باشند . بچه بدليل ناتواني هايش حق را به ادمي ميدهد كه غمگين است و يا اشك ميريزد . او طرف خشمگين را مقصر ميداند و كم كم شروع ميكند به داشتن نفرت از او و در نتيجه ترس و وحشت از ان طرف ...با كمي روشن بيني و فكر باز هر پدر و يا مادري بايد فكر كند در صورت بروز حادثهو يا بيماري كه منجر به مرگ شود طرف ديگر است كه بايد از بچه ها نگهداري كند ايا اين دوست داشتن است وقتي انچنان انها را ميترساند و نفرت در انها ايجاد ميكنند كه بعد از خودشان بچه هراس از ديو ي بعنوان پدر و يا مادر داشته باشند و اين زخم براي هميشه در روح شان باقي بمانذ ايا انها در بزرگي انتقتام سالهاي سياه كودكي شان را از پدر و مادر و يا جامعه نخواهند گرفت ؟
نگاهي بكن به افراد قاتل . متجاوز . فحاش . نا همگون با جامعه . معتادان . الكليك و.... تمامش ريشه در كودكيشان دارد . عقده هاي فراوانشان درمان نميشود چون خودشان گاهي بسيار دير ريشه ها و ربطشان را به شخصيتشان ميفهمند و گاهي هم هرگز نميبينند ."




۱۶- گفتگوی نادر جدیدی با رضا شکرالهی در روزنامه‌ی آسیا. خوابگرد عزیز نظرشون در مورد انجمن وبلاگ‌نویسان هم گفته.
جارچی...

۱۷- گزارش آقا مصطفی شمقدری در مورد تجمع‌خیابانی برای آزادی گنجی.
آنک مردی ایستاده در آتش...

۱۸- دفعه‌ی پیش نظرخواهی نذاشتم. راستش خسته شدم از بعضیا که نظرخواهی رو با جایی برای ارائه‌ی خود اشتباهی گرفته‌ن. از اونایی که به قول ولگرد هوای اینجا رو آلوده می‌کنن و فرصت تنفس رو از بقیه می‌گیرن.
خواستم این‌دفعه هم نذارم. بخصوص که گلاره‌ی عزیزم هم این پیشنهاد رو در کامنت 88 داده. به نظرم حق داره.
اما دلم می‌خواد دوستانی که خودشونن می‌دونن نظرشون برام مهمه حرفاشونو بگن. پس می‌ذارم اما این‌دفعه هر وقت آنلاین شدم به خودم این اجازه رو می‌دم که کامنت‌های توهین‌آمیز و مغرضانه و بخصوص اونایی که فقط برای مطرح‌کردن خودشون میان و چرت و پرت می‌نویسن، پاک کنم.

---------
۱۹- نمی‌دوستم نازی٬ تنها زنی که در انفجار متروی لندن کشته شد دوست منیرو روانی‌پور بوده...
نوشته‌ی منیرو پر از درده. درد نازی، درد گنجی و ....

۲۰- بازم آقای ابطحی!

هیچ نظری موجود نیست: