یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

آدامس‌دان


1- دوستان! هموطنان عزیز!
در راستای محکم ایستادن در مقابل قدرت‌های شیطانی،‌ در رأس آن امپریالیسم و کمی پایین‌تر از رأس آن صهیونیستم، و برای خواست برحقمان" انرژی هسته‌ای" آن‌هم برای استفاده‌ صلح‌آمیز! و برای مقابله با تحریم تحمیلی که به‌زودی گریبان‌گیرمان می‌شود من به سهم خودم اختراعی کرده‌ام که به سمع و نظر شما خواهم رسانید.
اگر هر کدام از ما به جای بازی ِجلفِ یلدا نویسی بنشینیم(خوابیده نمی‌شود) اختراعی بکنیم که به‌دردبخور باشد،‌ می‌توانیم پوزه‌ی دشمنانمان را که فکر می‌کنند ما با تحریم دچار عسر و حرج شده ، دست از انرژی هسته‌ای می‌کشیم، به خاک مالیده و مشت محکمی بر دهانشان بکوبیم!
من از همینجا به آنها می‌گویم: فوتــــِـــیـــــنا! ما زنان و مردان باهوش ایرانی نمی‌گذاریم که بشود آنچه آنها می‌خواهند بشود.سخن کوتاه می‌کنم و به اختراع خودم می‌پردازم.

یکی از اجناس خارجی که در هر مغازه‌ی کوچک و بزرگ و فروشگاه و سوپر و حتی روزنامه‌فروش‌ها یافت می‌شود "آدامس" یا همان " چوینگ گام" می‌باشد. دشمن با کمک ستون پنجم چنان بر گسترش استفاده از این محصول سرمایه‌گذاری کرده که شما هیچ‌خانه‌ای نمی‌بینید که در آن چند نوع از این محصول در گوشه‌گوشه‌ی آن پیدا نشود. در کشو، کمد، کیف، جیب. اینجا، آنجا،‌ هر‌جا.بی‌شرمی بدان حد رسیده که فروشنده‌های مزدور به جای پول خرد آدامس تحویل می‌دهند! آن‌هم‌چه آدامسی؟ خرسی، لاو‌ایز،لاو واز، لاو برست( لاو ترکوندن)...
تازه، طبق کشفیات سازمان اطلاعات قدری به‌ آن‌ها مواد مخدر اضافه کرده‌اند که همه معتاد شویم و به محض تحریم اقتصادی به خاطر " آدامس" هم که شده بیاییم دست از خواست برحق خود " انرژی هسته‌ای" دست برداریم.
اینجاست که باید بگویم: هیهات مـِنه ذله! یعنی من راهی پیدا کرده‌ام تا ماه‌ها به آدامس بی‌نیاز شویم.

ما طبق عادت، هر روز چند بار چشممان به این آدامس‌های تحمیلی می‌افتد و ناخودآگاه یکی‌ یا دوتا یا سه‌تا( بسته به گنجایش) به دهان می‌گذاریم. ولی نمی‌دانم توجه کرده‌اید یا نه که به محض اینکه شروع به جویدن می‌کنیم یکی پیدایش می‌شود.
مثلا در اداره یک‌هو رئیسمان به اتاقمان می‌آید و یا صدایمان می‌کند که کار مهمی با ما دارد.( مطمئن باشید این‌هم توطئه‌ی امپریالیسم جهانی و در رأس آن آمریکاست که سر بزنگاه یکی می‌رسد) مجبوریدم چکار کنیم؟ هنوز شیرینی‌اش نرفته و از حیض انتفاع خارج نشده آن‌را به‌دور بیندازیم.
یا در خیابان همینکه هوس آدامس جویدن به سرتان زد یکی از آشنایان دور را می‌بینید که به شما نزدیک می‌شود و نمی‌توانید با دهان پر حرف بزنید و...
یا در خانه، هنوز دندانتان دوسه بار روی آدامس نرفته که زنگ می‌زنند. کیست؟ مهمان ناخوانده.
یا، تازه آدامس در دهان می‌گذارید تا کتاب بخوانید که یک‌دفعه خواب شما را در می‌گیرد. با آدامس هم که نمی‌شود چرت زد خطر خفگی دارد.می‌دانید دور ریختن این" آدامس‌های هنوز شیرینی در نرفته" چه ضربه‌ محکمی بر اقتصاد ما می‌زند؟ می‌دانید چقدر ارز از مملکت ما خارج می‌‌کند؟ چقدر دشمن‌شاد می‌شویم؟

من برای مقابله با این خطر " آدامس‌دان" را اختراع کرده‌ام. بله، درست‌شنیدید(یعنی خواندید)... آدامس‌دان
ظرف کوچک در داری مثل صدف( گوش‌ماهی) از جنسی که آدامس به آن نچسبد. مثلا پلاستیک یا همان صدف‌هایی که روی ساحل دریا به وفور یافت می‌شود. هر دو کفه را با لولایی به هم وصل می‌کنیم و آن‌طرفش هم قفل کوچکی نصب می‌کنیم. داخل آن را هم کمی چرب نموده، عمرا" دیگر آدامس به آن بچسبد.با این اختراع می‌توانید برای روزها و هفته‌ها آدامس خود را تر و تازه نگه‌دارید.تازه ... دارم روی طرحی کار می‌کنم که صدف را دولایه کنم و و بین دو لایه کمی آب‌قند و نعناع (یا دارچین) بریزم و هر بار با فشار دادن یک دکمه قدری از این مواد با آدامس مخلوط شوند و انگار آدامس را تازه خریدی.

از نظر قند و نعناع هم فکر نکنم دچار مشکل شویم. نعناع که کنار جوی‌ها فراوان است. قند هم که دست یکی از روحانی‌های با صفای بالای حکومت می‌باشد و بعید است بگذارد حتی اگر کیلویی صدهزار تومان شود، مردم در مضیقه بمانند.با این اختراع برای چندصدهزار نفر ایجاد اشتغال هم می‌شود.

از این آدامس‌دان‌ها در کیف خود بگذارید. تا رئیستان آمد، لبخندی بزنید و آدامستان را در آدامس‌دان قرار دهید و به محض رفتنش با فراغ بال اول دکمه‌ی شیرین‌کن و نعناع اضافه‌کن را فشار دهید و آن را دوباره در دهانتان بگذارید و حالش را ببرید.یکی ازاین آدامس‌دان‌ها را بالای تختتان بگذارید. وقتی موقع کتاب خواندن خوابتان می‌گیرد لازم نیست آن‌را مثل بی‌کلاس‌ها به تخت بچسبانید. خیلی باکلاس در آدامس‌دان می‌گذارید و در آن را می‌بندید که رویش گرد و خاک ننشیند و به محض بیدار شدن دوباره در دهان می‌گذارید و در دلتان به ریش آمریکا و اذنابش می‌خندید.
آمریکا باید بداند که این‌دفعه دیگر آن‌دفعه نیست.اگر هر کدام از ما 70 میلیون نفر فقط یک اختراع این‌طوری بکنیم اختراعاتمان از اختراعات آن‌ها هم جلو خواهد زد و نه تنها تحریم چیز مسخره‌ای خواهد شد که تازه این ما هستیم که باید آنها را تحریم نماییم.شما هم اختراع بکنید تا رستگار شوید.

خوش‌تیپ زیاد پیدا می‌شه تو دنیا، اما یکیش خوش‌تیپ من نمی‌شه...

چهار شنبه، 13 دی 1385
1- من از همون روز اولی که احمدی‌نژاد شد رئیس‌جمهور، از فیگور راه‌رفتن و حالتاش گفتم این جون می‌ده برای کار در فشن تی‌وی!
انگار خودشم کاملا باورش شده که بعد از اینکه از رئیس‌جمهوری خلع شد، بره استخدام این سالن‌ها بشه.در سفرهای استانی به هر شهری می‌ره، موقع سخن‌رانی‌های معروف و بامزه‌ش لباس ملی اون قوم رو می‌پوشه.
لباس کردی، لری، بلوچی و حالا هم خوزستانی با روسری چهارخونه....
مردم به‌زور آورده شده به سخن‌رانی‌ها هم به جای گوش دادن به خالی‌بندی‌هاش محو جمال و لباسش می شن..
ساده‌دل‌ها هم می‌گن:
لباس ما رو پوشیده!
من فقط منتظرم ببینم وقتی می‌ره برای سخنرانی همسران شهدا، چادر مشکی سرش می‌کنه؟یا مثلا برای کارگران زحمتکش شهرداری، لباس نارنجی آرم‌دار می‌پوشه؟
2- رئیس‌جمهورکمون نزدیک بود باز سوتی بده.گفت ما ظرفیت تأمین نیازمندی‌های 300 هزار نفرو داریم!.
بعد که دید عجب حرفی زده و دفعه‌ی پیش که گفت ایران گنجایش 120 میلیون نفرو داره چقدر مسخره‌ش کردن.برای همین اضافه کرد. البته ما 70 میلیونیم. بقیه شو صادر می‌کنیم. خوب الحمدلله نگفت:‌ خانم‌های عزیز نگران نباشید. تا 20 بچه جادارید بزایید..این خودش یه قدم جلو بود!. ...

3- تا سه روز بعد از اعدام صدام، هر وقت تلویزیون رو روشن می‌کردی درحال پخش فیلمی بود از زندگی صدام. گوینده با صدای حق به جانب از کودکی صدام این‌قدر بد می‌ گفت و اونو یه بچه‌ی جانی و عقده‌ای و بدبخت معرفی می‌کرد که دلم برای بچگیش سوخت.
پیش خودم گفتم چه عجب یه جوری ربطش نمی‌دن به تخم و ترکه‌ی یهودی‌ها. آخه تو ایران هر کیو می‌خوان بگن خیلی بده تو هفت جدش می‌گردن یه یهودی پیدا کنن.می‌گفت در دبستان هیچ دوستی نداشته و یک میله‌ی آهنی همیشه همراهش بوده که ترتیب همه رو باهاش می‌داده. تو خیابون هم باهاش می‌زده تو سر مردم و خون‌و خون‌ریزون راه می‌نداخته.(لابد مدیر و ناظم و معلم و پلیس هم بوق بودن)مدام هم عکس مادرش که یک زن تپل بوده رو نشون می‌داد که تا به‌حال چند تا شوهر کرده و با عرض معذرت با کیا خوابیده و صدام رو هم در اثر سه‌ماه معشوقه‌ی یک تاجر کلیمی حامله شده(منظورش این بود که صدام ولدزناست و مادرش ج..ه) و بعد اون تاجره برای اینکه گندش در نیاد به عقد یه مرد عرب در میاره و اون می‌ده صدام برادرشو بکشه که ارث بیشتری بهش برسه و صدام کوچولو برادر بابائه رو می‌کشه و....بقیه‌شو گوش ندادم وگرنه حتما از رابطه‌ش با گربه و سگ‌ها و دزدی و غارت هم می‌گفت.یعنی از یه بچه‌ی هفت‌هشت ساله چنان جانی ساخته بود که آدم می‌گفت یعنی چنین بچه‌ای روی زمین هست؟حالا اگه به فیلم روانشناسانه بود که دلایل دیکتاتور شدنش رو به طور علمی شرح می‌داد باز یه چیزی.
4- یعنی "اینا" واقعا فکر می‌کنن ماها برای وبلاگامون مجوز می‌خواهیم؟اگر ما می‌خواستیم طبق قوانین عقب‌افتاده‌ی این مملکت چیز بنویسیم که اصلا وبلاگ نمی‌زدیم:)

ای آخ...

سه شنبه، 12 دی 1385

1- بالاخره روزنامه‌ی اعتماد ملی تو قسمت سیاست مجازی از زیتون هم نوشت:)
آره بابا جون. داشت دیر می‌شد.
به نظر من این اعتماد ملی هم بد روزنامه‌ای نیست ها....
قسمت زیتونشو حال بنمایید:
Image and video hosting by TinyPic

2- این ای‌میل خارجکی هم همین چندساعت پیش از Abigail Sanderson بهم رسید:
(بعدا فهمیدم این ای‌میلو به همه‌ی اونایی که مطلبشون تو این کتاب اومده فرستاده:))

I don't even know if you are able read or to translate what I write here. But I just finished reading a captivating cultural studies book with quotes from Iranian weblogs over the Christmas holidays called We Are Iran. As you are quoted in the book you have probably read it but to me it all came as an amazing eye-opener and a revelation.

So when I heard of Sadam's execution (even though the news keeps showing pictures of his atrocities in Iraq) all that I could think of was Iran. I am sorry but I was ignorant of many things until I had read this book and I was so moved by your painful memories of the war and the suffering of your people. I had no idea about the chemical weapon victims in Iran and that even though saddam was the instrument but we in the west are all guilty. Ignorance is no excuse. I am humbled by your long proud history and culture. I had no idea how poetic, graceful and funny ordinary Iranian can be.

To be honest like most people in my country I always thought that Iranians were Arabs. I must also ashamedly add that I studied sociology at university (though 30 years ago) so I should know better. But at least now I know that some Iranians are Arabs but most aren't.

I fell in love with your poetic Persian phraseology and in return I would like to offer you a British poem that came to mind as I read this mesmerising book. William Shakespeare once wrote:

"If you prick us do we not bleed? If you tickle us do we not laugh? If you poison us do we not die? And if you wrong us shall we not revenge?"

Yes he was right and whether English or Iranian we are all one. I was able to laugh and cry with you throughout and It also rapidly enabled me to see past the angry headlines about your president and to know that what ever our beliefs or behaviour patterns we have more in common than we often realise.

You have given me so much and the least I can do is to pick out as many email addresses from this book that I can and send every one of you a heartfelt New Year wish and a Happy Eid.

Abbey Sanderson

3- اینو خانم سارا اسمیت در تاریخ Friday, April 01, 2005 9:23 PM
برام نوشته بود:
Dear Z8un,


I am writing to inform you that we would like to include comments from your weblog in an upcoming book about Iran . The book is a multi-voiced portrait of contemporary Iran using hundreds of Iranian weblogs as its primary source; with quotes ranging from a few words to a few paragraphs. But a handful of your posts have been translated that we would like to use.

Quotes are largely tiny abstracts and short paragraphs taken from much larger body of text and copyright is respected and will of course belong to the author of weblogs. However all translated quotes are subject to editing/copy-editing for length, clarity, and style, grammar and legal concerns. And even tough you have been contacted there is a chance that your quote may be edited out.
I look forward to hearing from you and answering any questions that you may have. Sincerely
Sara Smith


4- و حالا :
Mon, 1 Jan 2007
Dear Iranian Blogger

A brief update of how WE ARE IRAN has been received by the press and some critics:

Hidden delights you may have missed ... The Observer

We Are Iran selected amongst the Independent 2006 Books of the Year and
New Statesman critics choice 2006 .

We Are Iran recommended by English PEN.

The Guardian “An engaging and inventive book that deserves a wide audience”

Independent “This is not the first example of a book made out of blogs; the Iraq war spawned a couple. It does, I think, count as the finest so far”

Sunday Observer: “This is a valuable document on an intriguing, troubled country.”

The Independent: “Dump your presumptions and enjoy this enlightening selection from Iran 's fearless bloggers”

Book Munch “It is honest, comical and clever and has the power to move mountains in its ability to demolish stereotypes en masse.”
The Scotsman “This could very well be the nearest thing to a nation writing its own history.
Financial Times “What makes this book special is the voice of the bloggers, the ordinary people of Iran who get to have their say at last. And they are eloquent, educated, poetic, charming, witty and brave.”

The Columbia Journalism Review: “one of the most interesting of the past year’s books on Iran is indeed about Iranian bloggers. We Are Iran ”

The Times Literary Supplement: “Alavi’s compelling social and political history of her country reveals the paradoxes of the modern Islamic Republic”

Best Wishes
Sara Smith

"کتابWe Are Iran" " نسرین علوی" چه کرده!

5- کماکان تولدمه.
تبریک‌های شما رو به بهترین قیمت خریداریم!
از دوستانی که بهم کامنتا" و ای‌میلا" تبریک گفتن بی‌نهایت ممنونم.

6- مجموعه کتاب‌ها و مجله و روزنامه‌هایی که مقاله، ترجمه یا نامه‌ای از خانواده‌مون توش چاپ شده بود بسته‌بندی کرده بودیم و جایی تقریبا مورد اطمینان گذاشته بودیم. صاحب‌خونه برای مدتی اتاقی که این اسناد(مهم برای ما) توش نگه‌داری می‌کرد می‌ده به یه نفر بی‌جا تا وقتی خونه پیدا می‌کنه توش زندگی کنه. اینم نامردی نمی‌کنه و بسته رو کمپلت می‌ذاره دم در آشغالی ببره... وقتی فهمیدیم و بهش گفتیم چیکار کرده خنده‌ای کرد و با بی‌خیالی گفت اووووه....حالا مگه چی شده!؟

7- حالا من چون اصولا آدم شلوغی هستم و مطمئنم این تیکه روزنامه رو گم می‌کنم اینجا گذاشتمش... وگرنه اینا برای من عددی نیست:)

8- اینایی که تو وبلاگاشون می‌نویسن ادامه‌ی مطلب، یعنی این‌ کارو می کنن؟؟ ای ناقلاها!
ادیتور منم از اول همچین امکانی رو داشته و من خنگ نمی‌دونستم...می‌دیدم تو ادیتور دو قسمت جای نوشتن داره ولی نمی‌دونستم به چه دردی می‌خوره. خوبه مطالب طولانی‌مو نصفشو اینجا بنویسم:)

9- بازم بنویسم ببینم ادامه‌ی مطلب نوشتن چه حالی می‌ده...

10- بلد نبودم چه‌طوری انگلیسی‌ها رو از چپ به راست مرتب کنم.

11- هومن مسگری می‌خواد تموم مطالب یلدابازی بچه‌ها رو تو وبلاگ Yalda Game بگذاره...

12- البته قبلا امیر در وبلاگ بازی یلدا تعداد زیادی از نوشته‌های بچه‌ها رو گذاشته بود.

1- بالاخره روزنامه‌ی اعتماد ملی تو قسمت سیاست مجازی از زیتون هم نوشت:)
آره بابا جون. داشت دیر می‌شد.
به نظر من این اعتماد ملی هم بد روزنامه‌ای نیست ها....
قسمت زیتونشو حال بنمایید:
Image and video hosting by TinyPic

2- این ای‌میل خارجکی هم همین چندساعت پیش از Abigail Sanderson بهم رسید:
(بعدا فهمیدم این ای‌میلو به همه‌ی اونایی که مطلبشون تو این کتاب اومده فرستاده:))

I don't even know if you are able read or to translate what I write here. But I just finished reading a captivating cultural studies book with quotes from Iranian weblogs over the Christmas holidays called We Are Iran. As you are quoted in the book you have probably read it but to me it all came as an amazing eye-opener and a revelation.

So when I heard of Sadam's execution (even though the news keeps showing pictures of his atrocities in Iraq) all that I could think of was Iran. I am sorry but I was ignorant of many things until I had read this book and I was so moved by your painful memories of the war and the suffering of your people. I had no idea about the chemical weapon victims in Iran and that even though saddam was the instrument but we in the west are all guilty. Ignorance is no excuse. I am humbled by your long proud history and culture. I had no idea how poetic, graceful and funny ordinary Iranian can be.

To be honest like most people in my country I always thought that Iranians were Arabs. I must also ashamedly add that I studied sociology at university (though 30 years ago) so I should know better. But at least now I know that some Iranians are Arabs but most aren't.

I fell in love with your poetic Persian phraseology and in return I would like to offer you a British poem that came to mind as I read this mesmerising book. William Shakespeare once wrote:

"If you prick us do we not bleed? If you tickle us do we not laugh? If you poison us do we not die? And if you wrong us shall we not revenge?"

Yes he was right and whether English or Iranian we are all one. I was able to laugh and cry with you throughout and It also rapidly enabled me to see past the angry headlines about your president and to know that what ever our beliefs or behaviour patterns we have more in common than we often realise.

You have given me so much and the least I can do is to pick out as many email addresses from this book that I can and send every one of you a heartfelt New Year wish and a Happy Eid.

Abbey Sanderson

3- اینو خانم سارا اسمیت در تاریخ Friday, April 01, 2005 9:23 PM
برام نوشته بود:
Dear Z8un,


I am writing to inform you that we would like to include comments from your weblog in an upcoming book about Iran . The book is a multi-voiced portrait of contemporary Iran using hundreds of Iranian weblogs as its primary source; with quotes ranging from a few words to a few paragraphs. But a handful of your posts have been translated that we would like to use.

Quotes are largely tiny abstracts and short paragraphs taken from much larger body of text and copyright is respected and will of course belong to the author of weblogs. However all translated quotes are subject to editing/copy-editing for length, clarity, and style, grammar and legal concerns. And even tough you have been contacted there is a chance that your quote may be edited out.
I look forward to hearing from you and answering any questions that you may have. Sincerely
Sara Smith


4- و حالا :
Mon, 1 Jan 2007
Dear Iranian Blogger

A brief update of how WE ARE IRAN has been received by the press and some critics:

Hidden delights you may have missed ... The Observer

We Are Iran selected amongst the Independent 2006 Books of the Year and
New Statesman critics choice 2006 .

We Are Iran recommended by English PEN.

The Guardian “An engaging and inventive book that deserves a wide audience”

Independent “This is not the first example of a book made out of blogs; the Iraq war spawned a couple. It does, I think, count as the finest so far”

Sunday Observer: “This is a valuable document on an intriguing, troubled country.”

The Independent: “Dump your presumptions and enjoy this enlightening selection from Iran 's fearless bloggers”

Book Munch “It is honest, comical and clever and has the power to move mountains in its ability to demolish stereotypes en masse.”
The Scotsman “This could very well be the nearest thing to a nation writing its own history.
Financial Times “What makes this book special is the voice of the bloggers, the ordinary people of Iran who get to have their say at last. And they are eloquent, educated, poetic, charming, witty and brave.”

The Columbia Journalism Review: “one of the most interesting of the past year’s books on Iran is indeed about Iranian bloggers. We Are Iran ”

The Times Literary Supplement: “Alavi’s compelling social and political history of her country reveals the paradoxes of the modern Islamic Republic”

Best Wishes
Sara Smith

"کتابWe Are Iran" " نسرین علوی" چه کرده!

5- کماکان تولدمه.
تبریک‌های شما رو به بهترین قیمت خریداریم!
از دوستانی که بهم کامنتا" و ای‌میلا" تبریک گفتن بی‌نهایت ممنونم.

6- مجموعه کتاب‌ها و مجله و روزنامه‌هایی که مقاله، ترجمه یا نامه‌ای از خانواده‌مون توش چاپ شده بود بسته‌بندی کرده بودیم و جایی تقریبا مورد اطمینان گذاشته بودیم. صاحب‌خونه برای مدتی اتاقی که این اسناد(مهم برای ما) توش نگه‌داری می‌کرد می‌ده به یه نفر بی‌جا تا وقتی خونه پیدا می‌کنه توش زندگی کنه. اینم نامردی نمی‌کنه و بسته رو کمپلت می‌ذاره دم در آشغالی ببره... وقتی فهمیدیم و بهش گفتیم چیکار کرده خنده‌ای کرد و با بی‌خیالی گفت اووووه....حالا مگه چی شده!؟

7- حالا من چون اصولا آدم شلوغی هستم و مطمئنم این تیکه روزنامه رو گم می‌کنم اینجا گذاشتمش... وگرنه اینا برای من عددی نیست:)

8- اینایی که تو وبلاگاشون می‌نویسن ادامه‌ی مطلب، یعنی این‌ کارو می کنن؟؟ ای ناقلاها!
ادیتور منم از اول همچین امکانی رو داشته و من خنگ نمی‌دونستم...می‌دیدم تو ادیتور دو قسمت جای نوشتن داره ولی نمی‌دونستم به چه دردی می‌خوره. خوبه مطالب طولانی‌مو نصفشو اینجا بنویسم:)

9- بازم بنویسم ببینم ادامه‌ی مطلب نوشتن چه حالی می‌ده...

10- بلد نبودم چه‌طوری انگلیسی‌ها رو از چپ به راست مرتب کنم.

11- هومن مسگری می‌خواد تموم مطالب یلدابازی بچه‌ها رو تو وبلاگ Yalda Game بگذاره...

12- البته قبلا امیر در وبلاگ بازی یلدا تعداد زیادی از نوشته‌های بچه‌ها رو گذاشته بود.

عاقبتِ همه‌ی دیکتاتورها مرگ است...

يک شنبه، 10 دی 1385

1- امروز با دیدن صحنه‌ی اعدام صدام اشک توی چشمام جمع شد.
از فکر اینکه چند سال ما ناخواسته درگیر جنگی وحشتناک بودیم و اصلا کسی جرأت نداشت به مسئله‌ای جز مسئله‌ی جنگ فکر کنه. حرف از آزادی بیان و رفاه و... توهین بزرگی به نظام محسوب می‌شد و گناهی نابخشودنی.قدیمی‌ترها تعریف کردن. خوردن چای تو استکان‌های کلفت شیشه‌ای و ملامین، ساختن ریکا از پوست‌پرتقال، شستن دوباره‌ی کیسه‌فریزر و چسبوندن به کاشی برای خشک شدن، صف نفت و صف اجناس کوپنی، خاموشی‌های شبانه، صبح‌تا شب صدای توپ و تانک از تلویزیون شنیدن، قحطی، کشتار، زور، استبداد خودی به بهانه‌ی جنگ.دشمن بیرونی با دشمن داخلی دست به دست داده بودن تا از ما نسلی سوخته بسازن...آن موقع‌ها جنگ چیز خوبی بود.صدای آهنگران و صدای آژیر قرمز و سفیدی که گاهی بلافاصله قرمز می‌شد. صدای ضدهوایی، خاموش کردن چراغ‌ها و بغل کردن همدیگر و لرزیدن شیشه‌های چسب‌ضربدری .و فرستادن خیلی عظیمی از جوانان به جبهه، خیل شهیدان ،‌ زخمی‌ها ومعلولین و جانبازان، شیمیایی‌ها، موجی‌ها، همسر شهدا و جانبازان که چه ظلم بزرگی بهشون شد.و چه زندگی‌ها و جوانی‌ها در این دوران فنا شد. حتی اونایی که از سربازی در رفتن و فکر کردن قسر در رفتن. اونا هم زندگی نداشتن. نه کسی دلش میومد مهمونی بگیره و نه لباس طبق مد بپوشه. عکس‌های عروسی اون دوران رو نگاه کنید. ساده و چریک‌وار.اگر عروسی کمی مفصل بود پاسدارا می‌ریختن تو و به جرم باقالی‌پلو با گوشت ملتو کتک می‌زدن که وقتی در جبهه غذانیست اینا چیه شما کوفت می‌کنید.رقصیدن حرام بود. شطرنج حرام بود. موسیقی و ساز حرام بود.بعد از 8 سال باز دوران سازندگی بود. حرف می زدی ضدانقلاب و ستون پنجم بودی.با این‌همه من از اعدام صدام خوشحال نشدم. موقع انداختن طناب به دور گردنش چشمم رو بستم.می‌دونم پایان همه‌ی دیکتاتورها مرگه.تکلیف بقیه‌ی دیکتاتورها هم جز این نیست.اما کِی؟ به دست چه کسی؟مردم دنیا باید منتظر باشن آمریکا یکی یکی دیکتاتوراشونو بگیره و اعدام کنه؟پ.ن.اعدام صدام باعث خشم بعثی‌ها شد. با انفجار بمب در جشن مردم 50 کشته و 80 زخمی به جا گذاشتن.بیچاره مردم جهان سوم جشنشون هم جشن نیست.

پ.ن.2
قذافی به علت مرگ صدام سه روز عزای عمومی در لیبی اعلام کرد.این معمر حالش خوبه؟

2- چیزی که برای من جالب بود اینه که جز همون اوائل دستگیری صدام گروه‌های ضد اعدام در مورد صدام زیاد سروصدا نکردن. تو ایران هم گروه‌های ضد اعدام بیشتر روی اعدام‌های زنان مانوور می‌دن.روزی چند اعدام مردان تو روزنامه‌ها نوشته می‌شه و کسی چیزی نمی‌گه. اما در مورد زنان، فوری اعتراض می‌شه.کاش مردان بیچاره هم شامل الطاف گروه‌های ضد اعدام بشن.

3- دو خبر خیلی خوش تو وبلاگستان افتاده.
مبارکه. آروزی سلامت و خوشبختی برای هر چهارتاشون دارم.
زینب پیغمبرزاده رو بخونید.زینب شب انتخابات به خاطر گرفتن امضا برای" کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان" در مترو دستگیر شده. و به همین خاطر چند روز زندانی بوده.خاطرات دستگیری و زندانش سرشار از نکته‌های ریز و جالبه. من که در دلم بارها به این دختر باهوش و نکته‌سنج و شجاع آفرین گفتم.
5- تا یادم نرفته بگم که میل‌باکسم مدت زیادیه که خراب شده. بعد از سِرور گردانی( خودمم نمی‌دونم یعنی چی. یه چیزایی مثل انبارگردانی می‌مونه احتمالا) تقریبا نُه دهم ای‌میلام به دستم نمی‌رسه. منی که هر شب باید منتظر اومدن 500 یا 600 ای‌میل می‌شدم و یک ساعت طول می‌کشید فقط اسپم‌ها رو پاک کنم. حالا فقط ده‌دوازده ای‌میل برام میاد. و از طریق وب‌میل یا یاهو هم که برم 50 تا اسپم هم اونجاست.

بعضیا می‌گن احتمالا هک شدم. چون تعدادی از دوستان گفتن از طرف من برای اونا آفلاین فرستاده شده.من مدت‌هاست برای کسی آفلاین نمی‌فرستم( مگه یکی دوبار به مسئول سایت در مورد همین خرابی میل‌دونیم)مدت‌هاست که بعضی نظرخواهی‌ها برام باز نمی‌شه و نمی‌دونم اشکال از اینترنت اکسپلوررمه یا چیز دیگه. خلاصه که بیغی هم بد دردیه.لطفا ای‌میلاتونو به آدرس zeitoon @ gmail.comبفرستید.

6- تیزبین با مطلب " جامعه‌ی باز و جامعه‌ی بسته" به روز شد.

7- گذرگاه شماره‌ی 62، مخصوص دی ماه منتشر شد. مطالب خوبی توش پیدا می‌کنید حتما.

8- خوب، مرحله‌ی اول تحریم ایران شروع شد. فعلا 12 نفر از دولت‌مردان ایران ممنوع‌الخروج شدن ودو ماه دیگه اگه ایران آدم نشد تحریم اصلی شروع می‌شه.یعنی می‌شه عین سالهای جنگ؟

9- مجلس طرح دوفوریتی می‌ده که ساعت کاری بانک‌ها برگرده به حال اول و شورای نگهبان رد می‌کنه.من امروز باید سه تا بانک می‌رفتم. یکی قسط خونه، یکی قبض تلفن و یکی که باید پول در می‌آوردم.بانکی که قسط خونه می‌دیم فیش تلفنو قبول نمی‌کنه. بانکی که باید ازش پول در می‌آوردم هیچکدومو...رفتم اولی، دیدم 70 نفر مونده تا به من برسه . دومی 90 نفر و سومی65 نفر. همه‌شون غلغله‌ی آدم بود...منم عین خلا بین این سه‌بانک که باهم فاصله داشتم در سفر بودم. تا آخر تونستم بعد از چهار ساعت دو تا از کارامو انجام بدم.چقدر فحش به شورای محترم نگهبان شنیده باشم خوبه؟

10- برای مقابله با تحریم یه اختراع خیلی مهم و حیاتی کردم که اگه وقت شد به همین پست اضافه می‌کنم. وگرنه می‌ذارم برای دفعه‌ی بعد.آب‌دهنتون رو قورت ندید تا بنویسمش!

..... نه . قورت بدین. امشب دیگه وقت نمیشه.

11- فیلم" لولیتا" رو با هزار امید و آرزو از یه مغازه‌ی راه دور خریدم و اومدم خونه و نشستم... نه دراز کشیدم روی مبل جلوی تلویزیون که ببینم....سی‌دی رو که گذاشتم دیدم فیلم "هکرها"ست با شرکت آنجلینا جولی.یه عالمه این آنجلینا رو نفرین کردم که چنین بی‌موقع و بی‌دعوت اومده خونه‌مون. از موهای کوتاهش هم هیچ خوشم نیومد.هیچ‌وقت از راه دور زن.... ببخشید... سی‌دی نگیرید!حالا نگران اون 5 فیلم دیگه‌م که جای هر کدوم چه فیلمی بهم داده. از غصه بقیه رو هنوز نگاه نکردم.
12- سال نو میلادی مبارک...

13- ئه... یادم نبود هر سال با اومدن سال نو میلادی تولد منم باهاش میاد... تولدم مبارک!