شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۹

خدا بیامرز جان یادت گرامی


حسن سالک نیا نویسنده وبلاگ "خدا بیامرز" از پیش ما رفت.
از اول وبلاگنویسیش, حتی قبل از اون می شناختمش.انسان خیلی نکته سنج و شوخی بود. وقتی اسم وبلاگشو گذاشت خدا بیامرز کلی ازش گله کردم اما همچنان سمج روی انتخاب اسم وبلاگش ایستاد. ام اس داشت و می گفت به مرگ نزدیکه. آخرش هم تو تصادف شدیدی که در جاده تبریز به روستای نظر کهریزی رخ داد کشته شد. همراه با چهار نفر از همکاران معلمش... چی بگم:( این روزا از در و دیوار برامون مرگ می باره...
چند وقت پیش هم دوست عزیزی در فیس بوک. احسان وفایی... خواهرش می گفت دم صبح تو خواب احتمالا سکته کرده.
جوونای ما یا دارن از غصه دق می کنن یا تو جاده های خراب تصادف می کنن و یا وقتی حقشونو می خوان کشته می شن...

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹

تجاوز به محارم


مقاله تکان دهنده زیر با ای میل به دستم رسیده. اسم نویسنده شو نمی دونم. با کمی سرچ در گوگل ندیدم این مقاله جایی منتشر شده باشه. گفتم وظیفه مه در وبلاگم بگذارمش.
متاسفانه این معضل به شدت در کشور ما رواج داره و من خودم بارها با اینگونه دختران بخت برگشته صحبت کرده ام. چند سال پیش با تعدادی از دوستان قصد این کردیم که خانه ای امن برای اینگونه دختران در شهری کوچک (و مذهبی) تأسیس کنیم. پس از ماهها دوندگی و گرفتن رضایت از شهرداری, کلانتری و حتی امام جمعه, می دونید آخر چه ارگانی جلوی پای ما سنگی بزرگ و لاینحل گذاشت و ماهها تلاش ما بی ثمر موند؟
بسیج! بله, بسیج, مدرسه به اصطلاح عشق.
ما رو متهم کرد به وابستگی به خارج و منافقین و... کاری کردن که مسئولان از ترس موافقت خودشون رو پس گرفتن.
در جلسه ای که با رئیس کلانتری داشتیم, او با نهایت تأسف تعریف می کرد که:
- دختران زیادی به همین دلیل از خونه فرار می کنن, ما می گیریمشون. وقتی دختر برامون تعریف می کنه که بارها پدر و برادراش بهش تجاوز کردن و جایی نداره بره خود من که به خاطر شغلم وحشتناک ترین جنایت ها رو تو زندگیم دیدم به گریه می افتم.
ما مجبوریم با دلی پر درد همین دخترا رو دوباره به خونه شون برگردونیم و به رومون نیاریم چه کثافتاکاری هایی داره تو مملکتمون اتفاق می افته.
این رئیس کلانتری کلی ما رو دعا می کرد به خاطر کارمون.
اما نشد... نذاشتن.
.
.
.
"مادر محبوبه هنگامی متوجه ی تجاوز جنسی همسرش به دخترشان شد که محبوبه حامله شده بود. پدر خانواده با شناسنامه ی همسرش محبوبه را در بیمارستان بستری کرد تا وضع‌حمل کند. مادر محبوبه چهارده سال است که فرزند معلولِ همسر و دخترش را نگهداری می کند. پدر محبوبه که بعد از مدتی حبس از زندان آزاد شده است حالا هر سه دختر خود را مورد آزار و تجاوز جنسی قرار می دهد. مادر از ترس این که مبادا دختران دیگرش هم مورد آسیب واقع شوند شب ها نمی تواند بخوابد و دائماً مراقب رفتارهای همسرش است. اما، با وجود همه ی این مشکلات و ترس ها و کتک خوردن ها و زندانی شدن ها، مادر به خاطر تنهایی، بی پناهی و مشکلاتش حاضر به جدایی از شوهرش نبوده و با این وضع کنار آمده است، حتی زمانی که همسرش محبوبه را به بیمارستان می برد و در رَحِم دخترش دستگاه ضدبارداری می گذارد.

مژگان هم که سال هاست در معرض تجاوز جنسی پدرش قرار دارد می گوید: «مادرم از سه سال پیش فهمیده بود که بابام بهم تجاوز می کنه، اما کاری نمی توانست بکنه، نه آن به روی من می آورد نه من به روی آن می آوردم. به چند تا از فامیل ها گفته بود اما کسی کمکش نکرد. مادرم کاری نمی تونه بکنه. اگر می تونست، اول یک کاری برای خودش می کرد....» مادر مژگان هم درباره ی سکوتش می گوید: «چندین بار شب ها دیدم که شوهرم از خواب بیدار می شه و می رود، بعد دخترم جیغ می زند سؤال که می کردم می گفت دخترت جن زده شده جیغ می کشه در خواب... شب ها چند وقت می رفتم پیش دخترم می خوابیدم اما زندگیم را جهنم می کرد، من می فهمیدم اما چه کنم؟ من مادر بدی نیستم، کدام مادری حاضره شوهرش به دخترش نظر بد داشته باشد...اما کاری از دستم بر نمی آمد. اگر طلاقم می داد نه کسی را داشتم نه جایی را....»

در پژوهشی که درباره ی تجاوز جنسی پدر به دختر صورت داده ام به این نتیجه رسیدم که مادران در اکثر موارد از تحت سوء استفاده قرار گرفتن جنسی دختر خود یا مطلع هستند و به روی خود نمی آورند یا بعد از اطلاع به خاطر ترس از پیامدهای آن، ترس از شوهر، ترس از آبروزیزی، ترس از شکستن حریم خانواده و از همه مهم تر به دلیل وابستگی اقتصادی و نبود حمایت های مالی و خانوادگی پس از طلاق احتمالی، لب به سخن و اعتراض نمی گشایند و حتی گاهی تمامی عصبانیت و خشم فروخفته ی خود را بر سر دختران قربانی خود خالی می کنند. در واقع، وابستگی اقتصادی مهم ترین علت سکوت مادران نسبت به آزار جنسی فرزندان شان است. در اغلب موارد این وظیفه ی شوهر است که نیازهای مالی خانواده را تأمین کند. در خانواده های کم درآمد وابستگی زن به شوهر از این حدّ هم فراتر می رود زیرا اصولاً امکاناتی برای تأمین مالی زن وجود ندارد. بنابراین بسیاری از زنان به علت وابستگی اقتصادی ای که به همسر خود دارند و نگران تأمین معاش خود هستند نه واکنش فعالانه ی اعتراض بلکه واکنش منفعلانه ی سکوت را برمی گزینند و بعد از مدتی دچار مشکلات روحی و روانی زیادی می شوند.

سپیده می گوید: «بابام یک شب آمد بغلم و شروع کرد به دست‌مالی کردنم و می خواست بهم تجاوز کنه، من مقاومت کردم و متکا را روی خودم نگه داشته بودم. در حال تقلا کردن بودم که مادرم آمد، بابام شلوارش را درآورده بود، بعد که مادرم آمد بابام با پتو جلوی خودش را گرفت و شلوارش را پوشید و رفت در اتاق خودشان. من گریه می کردم، به برادرانم گفتم با بابام دعوام شده نذاشتم آن ها بفهمند. فردا که در خانه بودیم مادرم دعوا کرد باهاش، اما می گفت من هر کاری دلم بخواهد با این دختر می کنم تو هم حق نداری حرف بزنی. هم تو را می کشم هم خودش را می کشم. باز هم شب ها با اصرار و زور کنارم می خوابید. مادرم هم دیگه خبر داشت اما کاری از دستش برنمی آمد. جرأت هم نداشت به کسی بگوید، اگر طلاق می گرفت جایی واسه ی ماندن نداشت، پولی هم نداشت. همه چیز برای پدرم بود... بابام مادرم را هم کتک می زد و خیلی می ترساند که به کسی نگوید. مادرم هم می گفت شکایت نکن....» پریسا هم می گوید: «مامانم که از زندان آزاد شده بود یواش یواش حالیش کردم که بابام بهم تجاوز میکنه، فکر می کرد من خُلم که این حرف ها را می زنم اما خیلی بهش گفتم، آخرش باور کرد اما کاری نکرد، گفت به کی بگم؟ چی کار می تونم بکنم؟»

شاید مورد مادر فاطمه بهترین نمونه باشد برای نشان دادن تأثیر فقر اقتصادی بر سکوت مادران در قبال تجاوز جنسی همسران شان به دختران شان. مادر فاطمه که پس از چندین سال آوارگی و فقر به تازگی به صیغه ی مردی درآمده بود از طریق نیروی انتظامی متوجه ی تجاوز همسرش در ماشین به دخترش می شود اما در جلسه ی دادگاه با وجود باور به این مسئله می گفت که چنین چیزی واقعیت ندارد و همسرم فرد مؤمنی است و برای باقی ماندن در خانه و سر پناه جدیدش به شدت سعی در پنهان کردن حقیقت داشت. فاطمه می گفت: «اگر ما یک خانه داشتیم و مادرم کار داشت یا کسی را داشتیم که بریم پیشش این اتفاقات نمی افتاد....»

اما بر اساس یافته‌های پژوهشی که انجام داده‌ام، زنانی که نسبت به همسر خود از توانمندی و استقلال اقتصادی برخوردار بودند واکنشی فعالانه نسبت به آزار جنسی دختران‌شان نشان می دادند. زیرا این مادران بسیاری از دغدغه های سایر مادران را که از جهت اقتصادی به همسران شان وابسته بودند نداشتند. مادر نوشین که زنی 43 ساله و پرستار است و به گفته ی خود مالک منزل است بعد از فهمیدن آزار جنسی شکایت کرده و حتی درخواست طلاق داده است. هم چنین مادر پریسا که زنی 40 ساله و کارمند مخابرات است و مالک خانه ای که در آن ساکن هستند. او وقتی نسبت به رابطه ی همسر با دخترش مشکوک می شود بعد از اصرارهای زیاد پرده از واقعیت بر می دارد و خیلی سریع همسرش را مجبور می کند برای مشاوره به بهزیستی برود و به مقدار زیادی مشکل را مدیریت می کند.

از‌این‌رو، استقلال اقتصادی زنان یکی از عواملی است که می تواند از بزه دیدگی و آزار جنسی مجدد آن ها در خانه جلوگیری کند. در این پژوهش دیده شد که مادرانی که دختران شان توسط محارم، مخصوصاً پدر، مورد آزار و تعرض جنسی قرار می گرفتند اغلب سکوت می کردند و واکنش فعالانه ای از خود نشان نمی دادند، دلیل سکوت آنان نه عدم علاقه و سنگ دلی بلکه بیشتر ترس از جدایی و بی سرپرست ماندن و مشکلات اقتصادی ای بود که می توانست بعد از اعتراض به این مسئله گریبان گیرشان شود. اما در این میان دو تن از مادرانی که از جهت اقتصادی مستقل بودند و حتی منزل مسکونی هم در مالکیت آنان بود با موفقیت توانستند از فرزند خود در مقابل آزارهای جنسی پدر مقابله کنند و جلوی بزه دیدگی مجدد آنان را بگیرند. بنابراین به نظر می رسد استقلال اقتصادی زنان مخصوصاً مادران می تواند یکی از بهترین راه‌های پیشگیری از آزار جنسی زنان در خانواده توسط محارم باشد. به این منظور باید برای این قشر موقعیت های اقتصادی عادلانه فراهم شود.

می توان سه رویکرد را درباره ی برابری زنان و مردان و در نهایت حق زنان برای برخورداری از اشتغال برابر با مردان و توانایی کسب استقلال اقتصادی شناسایی کرد. رویکرد انسانی، رویکرد اخلاقی، و رویکرد کارکردی. در رویکرد انسانی تأکید بر ارزش های انسانی است. اومانیسم فراجنسیتی نگاهِ محوری این تفکر است. انسان ها برابر متولد شده اند و هر آن چه موجب فرودستی یکی و فرادستی دیگری شود غیر انسانی است. در رویکرد اخلاقی اعتقاد بر این است که فرودستی زنان و فرادستی مردان غیراخلاقی است و با عدالت اجتماعی ناسازگار است. بنابراین فرصت های اجتماعی برای همه ی زنان و مردان باید برابر باشد و فرصت های اجتماعی-اقتصادی را نباید به دلیل جنسیتی خاص از افراد سلب کرد. رویکرد کارکردی بر این ایده استوار است که ناتوانمند سازی و ناتوان پنداری زنان موجب فلج سازی نیمی از جامعه می شود و باعث می شود تحقق توسعه ی پایدار با مانع مواجه شود. بنابراین برابری زنان و مردان برای همه ی افراد جامعه کارکرد دارد.

در هر سه رویکرد بالا اشتغال زنان و استقلال اقتصادی زنان اهمیت دارد. اما در رویکرد کارکردی نه تنها استقلال اقتصادی زنان به واسطه ی اشتغال اهمیت دارد بلکه کارکرد هم دارد. بنابراین استقلال اقتصادی زنان باعث کاهش یا دستِ کم پیشگیری از بزه دیدگی مجدد زنان در خانواده می شود. بنابراین سر سخت ترین مخالفان برابری زن و مرد که با اشتغال و استقلال اقتصادی زنان به بهانه ی حفظ خانواده ی مقدس مخالفند، با ایجاد قوانینی که فرصت های اشتغال و استقلال اقتصادی را برای زنان محدود می کند غیرمستقیم اجازه ی شکل گیری آسیب های اجتماعی را در خانواده می دهند، قوانینی هم چون کاهش ساعت کار زنان، خصوصی کردن مهدکودک ها، سهمیه بندی جنسیتی، نیمه وقت سازی اشتغال زنان، محدودیت اشتغال زنان در بخش های دولتی، و غیره.
با وجود این که نزدیک به پنجاه درصد از جمعیت جهان را زنان تشکیل می‌دهند کم‌تر از یک درصد از دارایی‌های جهان از آن این مجموعه است. فقر اقتصادی زنان یکی از عواملی است که باعث می‌شود زنان از سویی از بدیهی‌ترین نیازهای رفاهی محروم و از سوی دیگر به‌ واسطه ی اعمال کنترل شدید از سوی مرد به ‌عنوان نان‌آور و محور اقتصادی خانواده در قبال کوچک ترین خطاهای مرتبط با مسایل اقتصادی خانواده مورد خشونت قرار ‌گیرند یا سخت‌ترین و شدیدترین خشونت ها و آزارهای جنسی خود و اطرافیان شان را به‌ علت فقدان سرپناه تحمل کنند. در جهان امروز بیش از یک میلیارد نفر که عمدتاً در کشورهای درحال توسعه به سر می‌برند و اکثریت آنان را نیز زنان تشکیل می‌دهند در شرایط ناپذیرفتنی فقر به‌سر می‌برند. علاوه بر تمام پیامدهایی که فقر برای تمام اقشار مختلف دارد، با توجه به ویژگی‌های خاص زنان، پیامدهای اجتناب‌ناپذیر دیگری نیز هست که جامعه ی جهانی را ملزم می‌کند در این خصوص توجه بیشتری به خرج دهد. بنابراین فقر می‌تواند زنان را ناگزیر به موقعیت‌هایی بکشد که حتی در برابر بهره‌کشی و بردگی جنسی نیز آسیب‌پذیر باشند. به لحاظ اهمیت بحث اشتغال زنان، این موضوع در کنوانسیون تبعیض علیه زنان نیز مورد تأکید قرار گرفته ‌است. مطابق این کنوانسیون، دوّل عضو مکلف هستند کلیه ی اقدامات مقتضی را به‌ عمل آورند تا هر گونه تبعیض علیه زنان در اشتغال از بین برود و، بر اساس اصل تساوی زنان و مردان، حقوق مشابه برای آنها تضمین شود (ماده ی 11 کنوانسیون منع تبعیض علیه زنان). از این منظر، ایجاد فرصت های شغلی برای زنان زمینه‌‌ساز وصول به درجاتی از استقلال و مقدمه‌ای بر مهار خشونت و سالم‌سازی خانواده است. زنانی که از استقلال اقتصادی بهره‌مند می‌شوند می‌توانند از همزیستی با مردی که آن ها را مورد خشونت قرار می‌دهد امتناع کنند و شانس این زنان در موقعیت‌های انحلال قهری یا اختیاری خانواده برای حفظ شرافت و برخورداری از زندگی انسانی بیش از زنانی است که از نظر اقتصادی وابسته به مردان خانواده بوده و خشونت را به‌ ناچار می‌پذیرند. طبعاً وظیفه ی اصلی در این زمینه بر عهده ی دولت است که با ایجاد فرصت های شغلی مناسب زمینه را برای حضور زنان در مشاغل مورد علاقه‌شان و به دنبال آن کسب استقلال اقتصادی فراهم کند."

لبنک در بالاترین

یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۹

25 بهمن 89- قسمت چهارم- مبادا آسوده بخوابید چون ما حالا حالاها بیداریم.


تمام ضلع شمالی و ضلع غربی پارک دانشجو تقریبا با مأمورا احاطه شده بود.
و داخل پارک حدود 20 ون منتظر خوراک انسانی بود.
صفحاتی فلزی بلندتر از قد انسان برای تبلیغ جشنواره تأتر فجر گذاشته بودن و مأموران زبل بیشتر تجهیزاتشون رو بین این صفحات قایم کرده بودن که تا تقی به توقی خورد سپر و کلاهخود و اسلحه شونو بردارن.
جالب ترین قسمت این بود که قشر انتلکتوآل عزیز با تیپ های بامزه که در اون شرایط! کمی غریب میومد, مثلا آقایون با موهای بلند فر و کلاه کارآگاهی و پیپ در دهان و کراوات به یقه و بارونی های بلند یقه ایستاده, و خانمها با آرایش غلیظ و موهای هفت رنگ یا تیپ های اسپرت (لباس های مارک دار) کمی غیر متعارف, بدون هیچگونه توجهی به اوضاع دم تأتر شهر جمع شده بودن و بحث های تأتری می کردن و منتظر باز شدن درها بودن .

چیزی که در 25 بهمن من حس کردم این بود که اکثر مأمورا بیشتر قصد ارعاب مردم رو دارن تا اینکه بخوان بزنن و بکشن. یه عده شون که واقعا التماس می کردن برین.
همدلی مأموران راهنمایی با مردم جالب بود. گاهی به ماشین ها اجازه می دادن که از راه خلاف برن. یه جوری که انگار گور باباشون شما هم بیایید برید.
یه جاهایی اگه اجازه بدین کلاه خودمو قاضی کنم, شاهد بودم یه مأمور واقعا دید که فلان پسر یا دختر یا خودم شعار دادیم و ندیده گرفت.
اون موتورسوارهای عربده کش در حوادث بعد از انتخابات بدجور می زدن و اینبار نه. فقط رد می شن مانوور می دن.
البته اینامشاهدات منیه که تو خیابونای اطراف انقلاب گیر کردم و نذاشتن پام به موقع به میدون انقلاب برسه(تا 16 آذر فقط شد برم).

یه جاهایی می زدم تو دل مأمورا که یعنی می خوام از بینتون رد شم. عکس العمل هاشون کمرنگ تر از پارسال بود. یعنی پارسال هی با باتوم می زدن ولی اینبار یه مقدار ترس تو نگاهشون بود. شاید فکر می کردن من نیروی انتحاری ام :)


ساعت نه شده بود و دیگه هوا کاملا تاریک و سرد شده بود, و مردم دسته دسته به سمت خونه هاشون می رفتن. نگاه هامون به همدیگه ناراضی نبود. کمی از دق دلیمون رو خالی کرده بودیم وبهشون فهمونده بودیم که مبادا آسوده بخوابید چون ما حالا حالاها بیدارهستیم.
تعداد نیروها اینقدر زیاد بود که احساس می کردیم اگه دهن باز کنییم یه راست به سمت ون های خالی که منتظر طعمه بودن راهنمایی می شیم. پس همه با سکوت راه می رفتیم.
فکر می کنم تو کوچه پس کوچه ها وضعمون بهتر بود و تعداد آدمایی که دور و بر محل تظاهرات گیر کرده بودن خیلی خیلی بیشتر بود و شاید بیشتر هم شعار دادیم.
هنوز موبایل ها آنتن نمی داد و ما عزیزان خودمونو پیدا نکرده بودیم. من از نگرانی داشتم می مردم.

دوستی لطف کرد و مارو با ماشینش مارو جاهایی برد که شاید بتونیم ردی پیدا کنیم. ساعت ده و یازده و دوازده همه ش در مسیر تظاهرات چرخ زدیم.اون ساعتها مردم خیلی کمی تو خیابونا بودن و درعوض شهر در قرق نیروهای انتظامی بود. فقط جلوی کلانتری هایی مثل انقلاب اول کارگر و نواب خیلی شلوغ بود. تعداد زیادی مردم سرگردان از احوال گمشده هاشون سوال می کردن. به طور حتم ترجیح می دادن به جای اینکه در بیمارستان و سردخونه جوونشونو پیدا کنن در کلانتری ها ببینن. منم همین آرزو رو داشتم.
پیش خودم می گفتم طفلک مادر پدر اون پسر جوونی که سر خیابون پرچم کشته شده بود(محمد مختاری). آیا چطوری می فهمن. چه حالی می شن؟
اون موقع من هنوز از کشته شدن صانع ژاله خبر نداشتم.

اون ساعت ها جلوی هر خیابون فقط موتورهای خالی می دیدی که با نظم و ترتیب چیده شده بود. به سی با گفتم مأمورا چی شدن؟ رفتن رستوران شام بخورن؟ گفت نه بابا, ببین تو هر خیابون کمی دورتر از محل پارک موتورها چندین ون شیشه دودی(شایدم پرده سیاه داشتن) پارک شده. اونا رفتن تو ون گرم بشن.
راست می گفت. تا میدون آزادی هم دقیقا همین برنامه بود. چهل پنجاه تا موتور خالی و ده بیست ون اونطرف ترش.


خلاصه نصف شب دلنگران برگشتیم کرج.
تقریبا با رسیدن ما عزیزان ما هم رسیدن, سرفه کنان با چشمهایی سرخ و دردناک از گاز فلفل. بعد از چندین بار تعقیب و گریز و استشمام گاز فلفل و اشک آور, یکیشون حالش بد می شه, حالت خفگی بهش دست داده بوده و یکی از هموطنان به زور می بردشون خونه و شربت آبلیمو براشون درست می کنه.

حالا ببینیم فردا اول اسفند حکومت چطور می خواد برخورد کنه. عاقلانه یا جاهلانه...

پ.ن.
متاسفانه نظرخواهیم بسته است. دوستی برام ای میل زده و گفته خواسته در مورد قانع ژاله برادر صانع ژاله کامنت بذاره که با در بسته مواجه شده. کامنتشو به صورت ای میل برام پست کرده. در ایمیلش خطاب به خیلی از بلاگرها حرف زده.
مه شنیدیم که برادر یکی از شهدا چند روزه بازداشت شده
دوستان هنرمند
دوستان کرد
دوستان سنی
دوستان دانشجو
شهیدی که شما دادین برادرش در زندانه
امیدش به شماست
ندیدم ازش حمایت کنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه منطقی می‌دونین
برای حکومت شرط گذاشته بشه
که تا یک شنبه قانع رو آزاد کنن
ازتون استدعا دارم...
اگه برای این دو جوون ارزش قایلین
اگه می‌خواین تو دهن کیهان جنایت کار بزنین
لطفا در باره این دو موضوع در وبلاگ هاتون و کل اینترنت گفتگو راه بیندازیم
بذاریم خون من و تو که شاید فردا
کشته بشیم و نباشیم
با خون برادران و خواهران کشته شدمون ،رهبر ما باشن
حاج حسن آقای بیخدا …برادر عبدالقادر بلوچ…قربون اون بلو چی نوشتنت
…نانا زولا ی مهربون و بد دهن
دوست خلاقم اندرمال خالق رو و یارو
تلویزیون های 7/24 که نمیدونیم کجای دنیا هستین
تلویزیون پارس
کانال وان
دوست بختیاری پارس که به ما آموزش تیر کمون ساختن میدین
جناب بهرام مشیری نگران هویت ایران و ایرانی
آقای تور جان قیل قیل کن
دکتر خزغلی مغضوب پدر
دوستان طرفدار خاتمی که 8 سال براتون شعار دادیم
دوستان طرفدار محسن رضایی که به ما که هیچ…به بختیاری بودن خودش خیانت کرد
دوستان نهاد مردمی
دوستان اهل طریقت که میدونیم ماه پیش با اجتماع کردن.دوستان زندانی تون رو در اصفهان و الیگودرز آزاد کردین
نیک آهنگ کوثر خود نویس با اون هاله زردت
سارا جون چه کدیور هستی چه نیستی
دکتر مهاجرانی و دکتر بنی صدر و دکتر سازگارا
دوستان پیک نتی و پیک ایرانی
دوستان هکر و وی پی ان ساز که آزادی بیان در ایران مدیون شماست
دوستان روز و امروز و رادیو فردا
دوستان آذری و ترک و مازنی و خراسانی و لر و عرب و …((واقعا زیادیم))
دوستانی که توی بی بی سی(بیبی سکینه سابق)مشغولین…آقای چالنگی و خانم درخشش شیک پوش و متین…آقای دکترسیروس آموزگار که حرف زدن صحیح رو از شما یاد می گیرم
و عشق به ایران رو از خواهرتون
که هنوز اینجا در ایران هستن
دوستان پان ایرانیست
دوستان آته ایست
دوستان فمینیست
کروبی….ای شیخ ی که فتنه به جان آقا افکندی
آقای میر حسین که تازه فهمیدیم دختراتون تو ایرانن و به بهانه تحصیل و به قصد خوشگذرانی از جیب این ملت به اروپا و امریکا نرفتن
وهمه دوستانی که بسیارند
و همه دوستانی که همچون من خس و خاشاکند و بسیاریم
و بسیاریم…و بسیاریم

خیلی ساده می گم
اگر صانع رو جاسوس کیهان نمی دونین
اگر برای شجاعت برادرش ارزش قایلین
اگر برای خون این دو برادر و خون شهید ایستاده حرمت قایل هستین
با اینکه مخالف عقاید خیلی از شما هستم
ولی عاجزانه استدعا می کنم
بخاطر گرمای خون دوستان جوانمان
به خاطر دل داغدیده مادر صانع و قانع
از شما استدعا می کنم
هدف مند تر باشیم و روز یکم اسفند رو در کنار هفتم صانع، روز آزاد سازی قانع قرار بدیم
اگر این کلام ناچیز من به نظر شما منطقی هست
توی اینترنت انعکاس بدین
تا شاید بتونیم آزادش کنیم
حداقل توی زندان حسین بازجو بشنوه که بخاطرش راهپیمایی شده و طاقت بیاره
من حتی وبلاگ هم ندارم
ولی اگه برای ایستاده مردن جوانا ارزش قایلین لطفا این جسارت من رو به عنوان پست بگذارین
و دوستان کرد
دوستان سنی
که می دونیم در همه جای ایران هستین
دوستان هنرمند
دوستان دانشجوی تهرانی
دوستان هوادار مرحوم منتظری خصوصا
فرزندان ایشون
دوستان ادواری و تحکیمی
و…و…و….مادران داغدار پارک لاله
ما شما رو به عنوان صاحبان عزا می‌شناسیم
هر کدوم از شما که خودش رو عزادار یا صاحب عزا می‌شناسه
به برادر صانع کمک کنه
و روز یکشنبه اول اسفند رو در یک پست اختصاصی به آزاد سازی قانع به هر نحو تخصیص بده
من حتی وبلاگ هم ندارم ولی روز یکشنبه به خیابون مبرم
تا در کنار همه دوستان
اییییییییستاده بمیرم