جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

تا پیروزی رسیدن, یک یا حسین دیگر

همه می روند, من هم می روم
از همینجا اعلام می کنم امروز نشستن در خانه حرام است.
امروز مثل سیزده به در است. اگر در خانه بمانید یحتمل نحسی اش دامنتان را می گیرد.
امروز درس بزرگی به دیکتاتور ها می دهیم...

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

گفتم تا بازار بگیر بگیر و اعتراف هنوز داغه یکی هم من بنویسم که در روز دادگاه آماده باشم و برادرا به زحمت نیفتن.

1- ماجرای وبلاگ نویسی من برمی گرده به یک روز در اواخر تابستان سال 81 . داشتم برای خودم آلبالو یخی می خوردم و در فکر کشف انرژی هسته ای از هسته آلبالو در کتری برقی بودم که ناگهان در خونه رو زدن. مردی به نام میم.میم برام یه چمدون پر از دلار و یورو و فرانک و مارک و از این طور چیزا آورد و گفت اگه دست از کشف مشف برداری و به جاش وبلاگ بنویسی و یواش یواش جوونای مردمو از راه به در کنی و رژیم پاک جمهوری اسلامی رو بد نشون بدی بازم برات ازینا میاریم. آقا, مارو می گی آی وسوسه شدیم... آدمیم دیگه, جایزالخطا...

هنوز نصف پولا رو حیف و میل و خرج عیاشی نکرده بودم که خانم ز. از انگلیس زنگ زد گفت: پس کو وبلاگ؟ اسمشم حتما باید با اول اسم من شروع بشه! بعدا فهمیدیم اسم ایشون همون ز.ک ست که به دستور شوهرش (میم.ح.میم) تغییر داده به ز.ر.(اونوقت ادعای برابری زن و مردشم می شه) و هر بار می خواد زنگ بزنه هواپیما سوار می شه می ره انگلیس, تا معلوم نشه ایران زندگی می کنه.

2- شخصی به نام میم دال(موشه دایان) پس از مشورت با گاف. میم(گلدا مایر) پیشنهاد کرد که اسم وبلاگمو بذارم زیتون تا خاری باشم بر راه فلسطینیان و من چشم بسته قبول کردم.

3- خانم ز مرتب بهم زنگ می زد و بهم رهنمود می داد که چی بنویسم چی ننویسم. می گفت اول از نوشته های شخصی و خاله زنکی شروع کن و بعد به صورت زیرزیره با غلو کردن مشکلات ایران حکومتو زیر سوال ببر.
هیچوقت یادم نمی ره که یک بار مرغ خریدم کیلویی 2990 تومن و به صورت بیشرمانه ای تو وبلاگم نوشتم آی مردم مرغ شده کیلویی سه تومن! وقتی زعفرون از مثقالی 2 هزار تومن در طول دو سال شد 29 تومن عین پاچه ورمالیده ها چادر گیرم نیومد جاش شال بستم کمرم اومدم تو وبلاگم چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و نوشتم کی گفته تورم رو به کاهشه؟ (همراه با گریه ندامت) +( گریه حضار)

4- در اثر القائات آقای جیم.جیم نزدیک بود عضو نهضت اتو بشم که البته به خواست خدا همون شب اول اتو و متعاقب اون دماغم سوخت و درس بزرگی گرفتم .

5- ریاست محترم دادگاه, خدا شاهد است ای میل های زیادی از فردی مشکوک به نام کاف. گاف به دستم می رسید که عضو نهضت اسکناس نویسی شوم و به علت کمی وقت(به خواست خدا) نشد...

6- خانم عین.غین از ایالت کالیفرنیای آمریکا بارها منو به عضویت در نهضت تخم مرغ دعوت کرد که قبل از عملی کردن اون خوشبختانه دستگیر شدم.


7- خودم به چشم خودم دیدم خبرنگارا برای هیجان انگیزتر شدن گزارششون ندا و سهراب و... کشتن. و با گرفتن حق السکوت ساکت موندم.

8- چندین بار با گرفتن دستمال جلوی گوشی با بی بی سی و وی او ای با اسمای مختلف مصاحبه کردم.

9- خدا منو ببخشه. چندین بار ای میلهای سخنرانیهای سران حکومتو با بزرگنمایی بعضی جملات برای 78 نفر از دوستان فوروارد کردم. توی سه تاشون عکس جعلی فیروزآبادی بود که با فتوشاپ شکمشو بزرگ کرده بودن.

10- سه بار رضا پهلوی شخصا بهم زنگ زده و گفته وبلاگمو می خونه و تازه نظر هم می ده.

11- چهار بار شاپور بختیار و فریدون فرخزاد با ایمیل تشویقم کردن.

12- یه شب خواب فولادوند و رضا فاضلی رو دیدم.

13- دوبار از جلوی خونه ی داریوش و پروانه فروهر رد شدم.

14- خانم ف.ر. یه بار بهم دویست هزار مانتوی سبز بهم داد بین دخترا پخش کنم.

15- آقای ر. حدود یک میلیون دستکش مخمل برام فرستاد تا باهاش انقلاب مخملین راه بندازم.

16- آقای میم.کاف دومیلیون بطری برام فرستاد تا باهاشون کوکتل مولوتون! درست کنم. بلد نبودم توشون شراب درست کردم.

17- یه بار با آقای دال ِ وکیل تریاک کشیدم.

18- اعتراف می کنم در دانشگاه "علوم انسانی" خوندم.(صدای وای وای و نچ نچ حضار)

19- با هر که شما بخواهید(به جز با سی با) رابطه جنسی داشته ام.


20- اصلا پسرم در اثر سکس چت با یکی از سران نهضت سین.(سبز) به وجود اومده.(گریه شدید)

21- وقتی پسرم دنیا اومد پزشکان بدون مرز, به صورت وقیحانه ای مرزها رو در نوردیدن و یواشکی اومدن ایران در همون بیمارستان او را طوری عمل جراحی کردن که شبیه سی با به نظر برسه.

22- تا به حال 232 بار از کلمه موهن "حقوق بشر" استفاده کردم.

23- رفتار شما در زندان باهام خیلی خوب بوده و به جای بازجویی, با خواهرا همه ش خوندیم و رقصیدیم.

25- علت کم شدن وزنم وجود استخر و وسائل بدنسازی بوده. خواهش می کنم تا رسیدن به وزن ایده آلم همینجا نگهم دارید.

26- من متوجه شدم تقلب یه دروغ بزرگه و اصلا این کلمه باید از کتاب لغات حذف بشه.

27- موقع شنا و گرفتن آفتاب در استخر زندان خوب فکر کردم دیدم الف.نون بهترین رئیس جمهور جهانه و واضحه که میم.ح.میم و میم.کاف بهش حسودی می کنن. از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود.

28- یکی از گناهان دیگه م اینه که در جاده چالوس نشونه های سبز و وی از پنجره ماشین به دیگران نشون دادم.

29- اگه در دامان رأفت اسلامی شما نیفتاده بودم احتمالا در تظاهرات روز قدس هم شرکت می کردم. وای بر من.


30- از همینجا اعلام می کنم نه تنها زندان که دادگاه و وکیلم هم دارای استانداردهای جهانی می باشند و به تازگی ایزو 9009 شونو اخذ کردن.


31- این روزنامه های چپی مپی نیان تو بوق کنن این زخما رو صورت زیتون چیه! من و خواهر فاطی و زری صورت همدیگه رو بند می نداختیم اینطوری شد. دندون هم به جان شما از اول نداشتم.

32- ...

ریاست محترم دادگاه الان ساعت 3 صبحه و من خوابم میاد. بقیه اعترافاتم بمونه برای بعد...
و عجل فرجه ُ

پ.ن.
تورو خدا می بینید باید به جای مطلبی برای هفتمین سالگرد وبلاگم چیا باید بنویسم.
به قول معروف اوضاع مملکت آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی

اعتراف زیتونی

گفتم تا بازار بگیر بگیر و اعتراف هنوز داغه یکی هم من بنویسم که در روز دادگاه آماده باشم و برادرا به زحمت نیفتن.

1- ماجرای وبلاگ نویسی من برمی گرده به یک روز در اواخر تابستان سال 81 . داشتم برای خودم آلبالو یخی می خوردم و در فکر کشف انرژی هسته ای از هسته آلبالو در کتری برقی بودم که ناگهان در خونه رو زدن. مردی به نام میم.میم برام یه چمدون پر از دلار و یورو و فرانک و مارک و از این طور چیزا آورد و گفت اگه دست از کشف مشف برداری و به جاش وبلاگ بنویسی و یواش یواش جوونای مردمو از راه به در کنی و رژیم پاک جمهوری اسلامی رو بد نشون بدی بازم برات ازینا میاریم. آقا, مارو می گی آی وسوسه شدیم... آدمیم دیگه, جایزالخطا...

هنوز نصف پولا رو حیف و میل و خرج عیاشی نکرده بودم که خانم ز. از انگلیس زنگ زد گفت: پس کو وبلاگ؟ اسمشم حتما باید با اول اسم من شروع بشه! بعدا فهمیدیم اسم ایشون همون ز.ک ست که به دستور شوهرش (میم.ح.میم) تغییر داده به ز.ر.(اونوقت ادعای برابری زن و مردشم می شه) و هر بار می خواد زنگ بزنه هواپیما سوار می شه می ره انگلیس, تا معلوم نشه ایران زندگی می کنه.

2- شخصی به نام میم دال(موشه دایان) پس از مشورت با گاف. میم(گلدا مایر) پیشنهاد کرد که اسم وبلاگمو بذارم زیتون تا خاری باشم بر راه فلسطینیان و من چشم بسته قبول کردم.

3- خانم ز مرتب بهم زنگ می زد و بهم رهنمود می داد که چی بنویسم چی ننویسم. می گفت اول از نوشته های شخصی و خاله زنکی شروع کن و بعد به صورت زیرزیره با غلو کردن مشکلات ایران حکومتو زیر سوال ببر.
هیچوقت یادم نمی ره که یک بار مرغ خریدم کیلویی 2990 تومن و به صورت بیشرمانه ای تو وبلاگم نوشتم آی مردم مرغ شده کیلویی سه تومن! وقتی زعفرون از مثقالی 2 هزار تومن در طول دو سال شد 29 تومن عین پاچه ورمالیده ها چادر گیرم نیومد جاش شال بستم کمرم اومدم تو وبلاگم چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و نوشتم کی گفته تورم رو به کاهشه؟ (همراه با گریه ندامت) +( گریه حضار)

4- در اثر القائات آقای جیم.جیم نزدیک بود عضو نهضت اتو بشم که البته به خواست خدا همون شب اول اتو و متعاقب اون دماغم سوخت و درس بزرگی گرفتم .

5- ریاست محترم دادگاه, خدا شاهد است ای میل های زیادی از فردی مشکوک به نام کاف. گاف به دستم می رسید که عضو نهضت اسکناس نویسی شوم و به علت کمی وقت(به خواست خدا) نشد...

6- خانم عین.غین از ایالت کالیفرنیای آمریکا بارها منو به عضویت در نهضت تخم مرغ دعوت کرد که قبل از عملی کردن اون خوشبختانه دستگیر شدم.


7- خودم به چشم خودم دیدم خبرنگارا برای هیجان انگیزتر شدن گزارششون ندا و سهراب و... کشتن. و با گرفتن حق السکوت ساکت موندم.

8- چندین بار با گرفتن دستمال جلوی گوشی با بی بی سی و وی او ای با اسمای مختلف مصاحبه کردم.

9- خدا منو ببخشه. چندین بار ای میلهای سخنرانیهای سران حکومتو با بزرگنمایی بعضی جملات برای 78 نفر از دوستان فوروارد کردم. توی سه تاشون عکس جعلی فیروزآبادی بود که با فتوشاپ شکمشو بزرگ کرده بودن.

10- سه بار رضا پهلوی شخصا بهم زنگ زده و گفته وبلاگمو می خونه و تازه نظر هم می ده.

11- چهار بار شاپور بختیار و فریدون فرخزاد با ایمیل تشویقم کردن.

12- یه شب خواب فولادوند و رضا فاضلی رو دیدم.

13- دوبار از جلوی خونه ی داریوش و پروانه فروهر رد شدم.

14- خانم ف.ر. یه بار بهم دویست هزار مانتوی سبز بهم داد بین دخترا پخش کنم.

15- آقای ر. حدود یک میلیون دستکش مخمل برام فرستاد تا باهاش انقلاب مخملین راه بندازم.

16- آقای میم.کاف دومیلیون بطری برام فرستاد تا باهاشون کوکتل مولوتون! درست کنم. بلد نبودم توشون شراب درست کردم.

17- یه بار با آقای دال ِ وکیل تریاک کشیدم.

18- اعتراف می کنم در دانشگاه "علوم انسانی" خوندم.(صدای وای وای و نچ نچ حضار)

19- با هر که شما بخواهید(به جز با سی با) رابطه جنسی داشته ام.


20- اصلا پسرم در اثر سکس چت با یکی از سران نهضت سین.(سبز) به وجود اومده.(گریه شدید)

21- وقتی پسرم دنیا اومد پزشکان بدون مرز, به صورت وقیحانه ای مرزها رو در نوردیدن و یواشکی اومدن ایران در همون بیمارستان او را طوری عمل جراحی کردن که شبیه سی با به نظر برسه.

22- تا به حال 232 بار از کلمه موهن "حقوق بشر" استفاده کردم.

23- رفتار شما در زندان باهام خیلی خوب بوده و به جای بازجویی, با خواهرا همه ش خوندیم و رقصیدیم.

25- علت کم شدن وزنم وجود استخر و وسائل بدنسازی بوده. خواهش می کنم تا رسیدن به وزن ایده آلم همینجا نگهم دارید.

26- من متوجه شدم تقلب یه دروغ بزرگه و اصلا این کلمه باید از کتاب لغات حذف بشه.

27- موقع شنا و گرفتن آفتاب در استخر زندان خوب فکر کردم دیدم الف.نون بهترین رئیس جمهور جهانه و واضحه که میم.ح.میم و میم.کاف بهش حسودی می کنن. از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود.

28- یکی از گناهان دیگه م اینه که در جاده چالوس نشونه های سبز و وی از پنجره ماشین به دیگران نشون دادم.

29- اگه در دامان رأفت اسلامی شما نیفتاده بودم احتمالا در تظاهرات روز قدس هم شرکت می کردم. وای بر من.


30- از همینجا اعلام می کنم نه تنها زندان که دادگاه و وکیلم هم دارای استانداردهای جهانی می باشند و به تازگی ایزو 9009 شونو اخذ کردن.


31- این روزنامه های چپی مپی نیان تو بوق کنن این زخما رو صورت زیتون چیه! من و خواهر فاطی و زری صورت همدیگه رو بند می نداختیم اینطوری شد. دندون هم به جان شما از اول نداشتم.

32- ...

ریاست محترم دادگاه الان ساعت 3 صبحه و من خوابم میاد. بقیه اعترافاتم بمونه برای بعد...
و عجل فرجه ُ

پ.ن.
تورو خدا می بینید باید به جای مطلبی برای هفتمین سالگرد وبلاگم چیا باید بنویسم.
به قول معروف اوضاع مملکت آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی

اعتراف زیتونی

گفتم تا بازار بگیر بگیر و اعتراف هنوز داغه یکی هم من بنویسم که در روز دادگاه آماده باشم و برادرا به زحمت نیفتن.

1- ماجرای وبلاگ نویسی من برمی گرده به یک روز در اواخر تابستان سال 81 . داشتم برای خودم آلبالو یخی می خوردم و در فکر کشف انرژی هسته ای از هسته آلبالو در کتری برقی بودم که ناگهان در خونه رو زدن. مردی به نام میم.میم برام یه چمدون پر از دلار و یورو و فرانک و مارک و از این طور چیزا آورد و گفت اگه دست از کشف مشف برداری و به جاش وبلاگ بنویسی و یواش یواش جوونای مردمو از راه به در کنی و رژیم پاک جمهوری اسلامی رو بد نشون بدی بازم برات ازینا میاریم. آقا, مارو می گی آی وسوسه شدیم... آدمیم دیگه, جایزالخطا...

هنوز نصف پولا رو حیف و میل و خرج عیاشی نکرده بودم که خانم ز. از انگلیس زنگ زد گفت: پس کو وبلاگ؟ اسمشم حتما باید با اول اسم من شروع بشه! بعدا فهمیدیم اسم ایشون همون ز.ک ست که به دستور شوهرش (میم.ح.میم) تغییر داده به ز.ر.(اونوقت ادعای برابری زن و مردشم می شه) و هر بار می خواد زنگ بزنه هواپیما سوار می شه می ره انگلیس, تا معلوم نشه ایران زندگی می کنه.

2- شخصی به نام میم دال(موشه دایان) پس از مشورت با گاف. میم(گلدا مایر) پیشنهاد کرد که اسم وبلاگمو بذارم زیتون تا خاری باشم بر راه فلسطینیان و من چشم بسته قبول کردم.

3- خانم ز مرتب بهم زنگ می زد و بهم رهنمود می داد که چی بنویسم چی ننویسم. می گفت اول از نوشته های شخصی و خاله زنکی شروع کن و بعد به صورت زیرزیره با غلو کردن مشکلات ایران حکومتو زیر سوال ببر.
هیچوقت یادم نمی ره که یک بار مرغ خریدم کیلویی 2990 تومن و به صورت بیشرمانه ای تو وبلاگم نوشتم آی مردم مرغ شده کیلویی سه تومن! وقتی زعفرون از مثقالی 2 هزار تومن در طول دو سال شد 29 تومن عین پاچه ورمالیده ها چادر گیرم نیومد جاش شال بستم کمرم اومدم تو وبلاگم چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و نوشتم کی گفته تورم رو به کاهشه؟ (همراه با گریه ندامت) +( گریه حضار)

4- در اثر القائات آقای جیم.جیم نزدیک بود عضو نهضت اتو بشم که البته به خواست خدا همون شب اول اتو و متعاقب اون دماغم سوخت و درس بزرگی گرفتم .

5- ریاست محترم دادگاه, خدا شاهد است ای میل های زیادی از فردی مشکوک به نام کاف. گاف به دستم می رسید که عضو نهضت اسکناس نویسی شوم و به علت کمی وقت(به خواست خدا) نشد...

6- خانم عین.غین از ایالت کالیفرنیای آمریکا بارها منو به عضویت در نهضت تخم مرغ دعوت کرد که قبل از عملی کردن اون خوشبختانه دستگیر شدم.


7- خودم به چشم خودم دیدم خبرنگارا برای هیجان انگیزتر شدن گزارششون ندا و سهراب و... کشتن. و با گرفتن حق السکوت ساکت موندم.

8- چندین بار با گرفتن دستمال جلوی گوشی با بی بی سی و وی او ای با اسمای مختلف مصاحبه کردم.

9- خدا منو ببخشه. چندین بار ای میلهای سخنرانیهای سران حکومتو با بزرگنمایی بعضی جملات برای 78 نفر از دوستان فوروارد کردم. توی سه تاشون عکس جعلی فیروزآبادی بود که با فتوشاپ شکمشو بزرگ کرده بودن.

10- سه بار رضا پهلوی شخصا بهم زنگ زده و گفته وبلاگمو می خونه و تازه نظر هم می ده.

11- چهار بار شاپور بختیار و فریدون فرخزاد با ایمیل تشویقم کردن.

12- یه شب خواب فولادوند و رضا فاضلی رو دیدم.

13- دوبار از جلوی خونه ی داریوش و پروانه فروهر رد شدم.

14- خانم ف.ر. یه بار بهم دویست هزار مانتوی سبز بهم داد بین دخترا پخش کنم.

15- آقای ر. حدود یک میلیون دستکش مخمل برام فرستاد تا باهاش انقلاب مخملین راه بندازم.

16- آقای میم.کاف دومیلیون بطری برام فرستاد تا باهاشون کوکتل مولوتون! درست کنم. بلد نبودم توشون شراب درست کردم.

17- یه بار با آقای دال ِ وکیل تریاک کشیدم.

18- اعتراف می کنم در دانشگاه "علوم انسانی" خوندم.(صدای وای وای و نچ نچ حضار)

19- با هر که شما بخواهید(به جز با سی با) رابطه جنسی داشته ام.


20- اصلا پسرم در اثر سکس چت با یکی از سران نهضت سین.(سبز) به وجود اومده.(گریه شدید)

21- وقتی پسرم دنیا اومد پزشکان بدون مرز, به صورت وقیحانه ای مرزها رو در نوردیدن و یواشکی اومدن ایران در همون بیمارستان او را طوری عمل جراحی کردن که شبیه سی با به نظر برسه.

22- تا به حال 232 بار از کلمه موهن "حقوق بشر" استفاده کردم.

23- رفتار شما در زندان باهام خیلی خوب بوده و به جای بازجویی, با خواهرا همه ش خوندیم و رقصیدیم.

25- علت کم شدن وزنم وجود استخر و وسائل بدنسازی بوده. خواهش می کنم تا رسیدن به وزن ایده آلم همینجا نگهم دارید.

26- من متوجه شدم تقلب یه دروغ بزرگه و اصلا این کلمه باید از کتاب لغات حذف بشه.

27- موقع شنا و گرفتن آفتاب در استخر زندان خوب فکر کردم دیدم الف.نون بهترین رئیس جمهور جهانه و واضحه که میم.ح.میم و میم.کاف بهش حسودی می کنن. از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود.

28- یکی از گناهان دیگه م اینه که در جاده چالوس نشونه های سبز و وی از پنجره ماشین به دیگران نشون دادم.

29- اگه در دامان رأفت اسلامی شما نیفتاده بودم احتمالا در تظاهرات روز قدس هم شرکت می کردم. وای بر من.


30- از همینجا اعلام می کنم نه تنها زندان که دادگاه و وکیلم هم دارای استانداردهای جهانی می باشند و به تازگی ایزو 9009 شونو اخذ کردن.


31- این روزنامه های چپی مپی نیان تو بوق کنن این زخما رو صورت زیتون چیه! من و خواهر فاطی و زری صورت همدیگه رو بند می نداختیم اینطوری شد. دندون هم به جان شما از اول نداشتم.

32- ...

ریاست محترم دادگاه الان ساعت 3 صبحه و من خوابم میاد. بقیه اعترافاتم بمونه برای بعد...
و عجل فرجه ُ

پ.ن.
تورو خدا می بینید باید به جای مطلبی برای هفتمین سالگرد وبلاگم چیا باید بنویسم.
به قول معروف اوضاع مملکت آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی