جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

کشف بزرگ یک بچه بسیجی فیلسوف بعد از شب بیخوابی های فراوان: خامنه ای خمینی دیگر است با یک اه اضافه!


1- کشف بزرگ یک بچه بسیجی فیلسوف بعد از شب بیخوابی های فراوان:
خامنه ای خمینی دیگر است
خ" و "م" و"ي" و"ن" و"ي" در "خميني" و "خامنه اي" مشترک است. يعني من هر وقت
مي نويسم "خامنه اي" در دل خود "خميني" هم دارد. اما "خامنه اي" يک "الف" و
يک "ها" از خميني بيشتر دارد که روي هم مي شود؛ "آه". اين "آه"، ولله نشان
مي دهد که خامنه اي از خميني مظلوم تر است. البته ما اجاز نمي دهيم "آه"
نايب روح الله به سينه چاه گره بخورد. دوره جام زهر گذشت. يا ظافر.


يا ظافر جان, استاد املا, اولا خامنه ای از خمینی یک عدد "ی" کمتر داره و یک "آها" بیشتر
بعدش هم کی گفته بالای سر الف حتما باید کلاه گذاشت. شاید از دید بعضی ها فتحه باشه جیگر!

2- یک عده بسیجی دیگه بعد از یکسال بیداری در اتاق فکر احمدی نژاد, به کشف مهم دیگری نایل اومدن .
که موسوی در دل اسمش یو اس آ داره: mUSAvi
خوشحالیشونو بعد از این کشف بزرگ ببینید.
بابت هوش سرشارشون بهشون تبریک می گم.

3- همین کارا رو می کنن که اینا رو براشون در میارن

4- طنز جالبی از نویسنده وبلاگ کافه نادری در مورد صحبت های اخیر کدیور
با توجه به اینکه جناب کدیور به تازگی کشف کردن که شعار مردم در راهپیماییهای پس از انتخابات نه غزه نه لبنان نبوده بلکه هم غزه هم لبنان بوده! همکاران ایشان در مرکز مطالعات تاریخی سبز یشمی ایالات متحده موفق شدند تعدادی سنگ نبشته مربوط به چند ماه گذشته را به فارسی سلیس ترجمه کنند تا سوتفاهمها بر طرف بشه. در پایین ابتدا سوتفاهمها و در کنار ان شعارهای اصلی ترجمه شده امده است

حجاب اختیاری – حق زن ایرانی / حجاب و بدبیاری حق زن ایرانی
خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است / خامنه ای خوشکل است مخالفش اسکل است
مرگ بر طالبان – چه کابل چه تهران / زنده باد طالبان چه کابل چه تهران
برادر رفتگر محمود رو بردار ببر / برادر رفتگر محمود رو بردار بیار
برادر شهیدم رایتو پس می گیرم / برادر شهیدم رایتو پس نمیدن
فلسطینو رها کن – فکری به حا ل ما کن / فلسطینو سفت بچسب چه با پونز چه با چسب
جنتی لعنتی ، تو دشمن ملتی / جنتی دوست داریم
جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران، آماده قیام است / جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران همین روزها تمام است
آخوند خدایی می کنه، ملت گدایی می کنه / آخوند خدایی میکنه ملت هم دعاش میکنه
چه کابل , چه تهران، مرگ بر طالبان / هم کابل هم تهران درود بر طالبان
آزادی اندیشه همیشه , همیشه / آزادی اندیشه نمیشه، نمیشه
آخوند انگلیسی حیا کن، مملکتو رها کن / آخوند انگلیسی دمت گرم خیلی باحالی


با طنز زندگی چه زیباست...

5- کشف جدید: حجاب آنتی ویروس هوس و وسوسه
خداوند عالمیانا, به دادمون برس

6- کرامات شیوخ ما هنوز تموم نشده.
نماینده ولی فقیه در یزد : آقایون آستین کوتاه نپوشید. پوست آرنج شبیه پوست بیضه است
یاد حرف معلم دینیمون افتادم که می گفت زیر مقنعه و روسری موهاتونو بالای سر نبندید(قمبل نکنید) عین اونجای پسری می شه که شلوار استرچ پوشیده

بالاترین

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

شهر در دست بچه ها(بچه های بسیج)

1- نه که در عمرمان پارکبان ندیده باشیم. چرا, در تهران زیاد دیده بودیم. اما کِی اینطور سراسری و مثل مور و ملخ یکهو در تمام خیابان ها, کوچه های کرج سبز شدند, مانده ایم.
عادت دارم هر وقت که با ماشین بیرون می رم حداقل هفت هشت جا ماشین رو پارک می کنم و به کارهای مختلف می رسم و ضمنش خریدهامو هم می کنم.
اون روز(بیشتر از یک ماه قبل) هم همون جایی که دیروزش رفته بودم عکاسی سفارش بدم, پارک کردم و سر چنددقیقه برگشتم دیدم ای داد و بیداد یک ورقه زدن زیر برف پاک کن با این مضمون که اگه 500 تومن به پارک بان ندی بعدا 13 هزار تومن جریمه می شی. دل ِ بی ادبم با پررویی فریاد زد: غلط کردی!
عصبانی بودم. روز قبلش گوشت و میوه را دوبرابر قیمت هفته پیش خریده بودم و با چشم خودم چند بی عدالتی دیده بودم.

هر چی چشم گردوندم هیچ پارکبانی ندیدم. برگه رو برداشتم و شروع کردن به گشتن. اما نه این ورخیابون و نه اون ور اثری از آثارش نبود. هزار تا کار داشتم و باید تا ظهر انجامشون می دادم.
دوسه نفر همدرد به من پیوستند و عصبانی که اقلا پول می خوان بگیرن کدوم گوری رفتن(خودمانیم, دل ِ اونها در بی ادبی گوی سبقت از دل من ربوده بود) شما فکر کنید نیم ساعت طول کشید تا هیکل یک پسر ریقماستی ریشوی آبی پوش دفتر به دست از دور پیداش شد.
ما هم از همان دور شروع کردیم داد و بیداد که این چه وضعشه. حالا کرج خیلی مثل تهران به مردم خدمات می ده که پارکبان هم گذاشته و مرده شور مقاماتشو ببرن با این شهر خرابشده.
من هم جوگیر شدم و قبض رو بالا گرفتم و جلوی چشم وحشتزده پارکبان ریز ریز کردم و گفتم بر پدر رهبر (استغفرالله )و احمدی نژاد و بقیه لعنت با این وضع مملکت. حالا همه چیمون درست شده مونده قبض پارکبانی. از طرف عابرای پیاده کلی تشویق شدم. اما بقیه راننده ها تا قیافه منحوس حزب اللهی منش پارکبانو از نزدیک دیدن رام و دست به چیب شدن.
اون روز این قضیه چند بار تکرار شد تا شب که جایی بودم که کارم 5 ساعتی طول کشید. ماشین هم تو یه فرعی خلوت پارک کرده بودم. رفتم دیدم 5 قبض چسبوندن رو شیشه.
خون خونم رو می خورد و پارکبان این دفعه نزدیک بود.. صداش زدم و گفتم این مسخره بازیا چیه؟ نه تابلویی چسبوندین نه خبری. یه روزه حالا همه جا پولی شده؟ حالا چرا 5 تا؟ گفت هر ساعت میومدم چک می کردم. گفتم شما خیلی بیجا می فرمودید. و باز شروع کردم به لعنت فرستادن به رهبر تا پایین سران مملکت که به عوض رسیدگی به وضع مردم حالا به فکر درآمد از کوچه و خیابون افتادن. طرف طفلک در اون کوچه خلوت و تاریک ترسید و با التماس گفت اقلا یکی از قبضا رو پرداخت کنید تا 13 هزار تومن جریمه نشید. بقیه شو من لغو می کنم(نمی دونم اصلا در حیطه اختیارش بود یا الکی گفتم) خلاصه دلم سوخت و 500 تومن بهش دادم.
شب اومدم با افتخار و خندان این جریانو برای سی با تعریف کردم. یهو رنگش عین گچ سفید شد. چراغارو خاموش کرد و با نگرانی رفت از پنجره بیرون رو نگاه کرد و گفت:
- دیوونه! چه با افتخار می گه چلوی پارکبانا به رهبر و احمدی نژاد و .... فحش دادم. اینا همه شون بسیجی ین. این یه راه کنترل مردمه. هر چند نفرشون بیسیم دارن که اگه جایی شلوغ شه خبر بدن. همینا تهران هر وقت شلوغ می شد دستشون باتوم بود و معترضین رو می زدن.وای ماشین به اسم منه و حتما شماره شو یادداشت کردن و میان سراغم.
اون روز گذشت و هنوز کسی سراعمون نیومده.
اما خیابون های شهر پر شده از این آبی پوشان منجوس.
.
2- بعد از عید داشتم با عجله از خط کشی عابر پیاده می رفتم اونور خیابون(خیابونی مهم در کرج) که برخوردم به نرده . اونقدر سربه زیرم که توجه نکرده بودم. مثل خیلی های دیگه. نرده نسبتا بلند بود و نمی شد از روش پرید. رفتم از خط کشی بالایی برم, دیدم اونجا هم همینطوره. رفتم پایینی,اون هم همینطور بود. در حالیکه زیر لب فحش می دادم رفتم پایینتر , نرده همینطور ادامه داشت. حدود دو کیلومتر بعد دیدم کارگرها مشغول جوشکاری بقیه نرده ها هستن. مردمی که عین من آواره بودن سریع رفتن اونور خیابون که باز این دو کیلومتر رو برگردن, اما من دیدم نمی تونم بدون انتقاد یا اقلا متلکی رد بشم.
به کارگرای جوشکار گفتم مسئول یا پیمانکارتون کیه؟ مرد چاق ریشوی چفیه به گردنی رو نشونم دادن. رفتم جلو بی اختیار گفتم سلام جناب ملا نصرالدین. با تعجب و خشم گفت: با من بودی؟ گفتم بله.گفت منظور؟ گفتم شما که هی دارید فرت و فرت نرده جوش می دین و می رین پایین که فکر می کنم به خاطر یکی دوماه بعد باشه(منظورم خرداد ماه بود و جلوگیری از فرار متعرضین) هیچ به فکرتون رسیده که ما عابرای پیاده از کجا باید بریم اونور خیابون؟ هاج و واج نگام کرد . گفت خوب رد شو برو اونور دیگه خواهر چرا متلک میندازی. گفتم از دوسه کیلومتر بالاتر حتی جلوی مسجد که خط کشی عابر پیاده داره نرده جوش دادید. شما فکر نمی کنید نمازگزارا چه جوری باید برن مسجد؟ باید این همه راه بیان؟ تازه شما دارید همینطور جوش می دین می رین جلو.
هاج و واج تر شد. به نرده ها خیره شده بود و با یک دست آنجایش و با دست دیگر کله کچلش رو می خاروند. به کارگرای جوشکار فرمون آتش بس داد. گفتم همینه می گم ملا نصرالدین دیگه و فلنگ رو بستم. از دور دیدم هنوز دستاش همون جاهای بخصوصش بود.
عصر که برگشتم دیدم ماشین برش آوردن و جلوی خط کشی های عابر پیاده رو بریدن و به نرده های اونطرفتر تکیه دادن.
به جاش خیلی از دوربرگردونها رو نرده های چرخدار متحرک زدن تا در مواقع لزوم(!) ببندنشون.
می گن پیمانکارای شهرداری همه شون مال سپاهن.

3- روزنامه همشهری 30 خرداد ویژه غرب تهران, برای موسسه مالی و اعتباری مهر آگهی استخدام زدن که شرطش عضویت در بسیجه.
متاسفانه مردم هم به خاطر تسهیلات و سود بالایی که این بانک به مردم می ده(لابد از جیب باباشون) گُر و گر دارن پولاشون رو از بانکهای دیگه که مجبورشون کردن سود کمتری به مردم بدن در میارن و تو بانکها و موسسات بسیجی می ریزن