جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

من و شل‌سیلوراستاین

1- من و شل‌سیلوراستاین!
عمو شلبی:‌ دیشب وقتی اینجا دراز کشیدم و شروع کردم به فکر کردن
یک عالمه"چی می‌شد اگه" بنا کردن تو گوشم خزیدن.
هی جولون دادن و تموم شب رو واسه خودشون خوش گذروندن
همون آواز قدیمی"چی می‌شد اگه" رو باهم خوندن:

من: "چی می‌شد اگه" ما مردم ایران از اون 600 دانش‌آموز دختر مدرسه‌ی ابتدایی منطقه‌ی 3 آموزش و پرورش یاد می‌گرفتیم
اونا خانم مدیر قبلی‌شونو بیرون کردن
و با اینکه رفته با حکم دیوان عدالت اداری برگشته،
بچه‌ها دم در مدرسه سپر انسانی درست کردن
به‌ هیچ‌وجه حاضر نیستن مدیر بداخلاق و بی‌ادب و حزب‌اللهی رو دوباره تو مدرسه‌شون راه بدن.
والدین و بقیه‌ی معلمها، حتی بابای مدرسه هم با بچه‌ها متحد شدن
اونا خودشون یه مدیر انتخاب کردن و فریاد می‌زنن:
آناناس،‌ آناناس،‌ خانم.... مال ماست!
کاش می‌شد ماهم به اینا بگیم
آناناس، آناناس، کشور ما مال ماست!
نه مال شما! ولمون کنید :)

2- اوضاع رو ببین چه خیطه!
اوضاع بورس اون‌قدر قاراشمیشه که حدود 12-13 نفر که نوبتی رفتن سراغشون برای دبیرکلی بورس هیچکدوم قبول نکردن.(عبده که استعفا داد. نهاوندیان مشغله‌ی زیاد رو بهانه کرد. اون یکی گفت آخ مریضم، بعدی گفت من مامانمو می‌خوام و... بین خودمون بمونه سراغ منم اومدن، گفتم اهه! تا یه ذره آبروی داشته‌مم بره.)
آخرش دست‌به‌دامن(شایدم شلوار) علی صالح‌آبادی دبیر بورس کرج که یه پسر 27 ساله‌ی دانشجوئه شدن و... اونم که... معروفیت باد آورده و... کجا برم بـــِه از اونجا!

3- بابا بلاگرها همین‌طور دارن افتخار کسب می‌کنن و بعضی‌هاشونو ما خبردار می‌شیم و بعضی‌هاش رو نه.

حسین درخشان در اجلاس تونس شرکت کرد. او در مورد آزادی بیان و سانسور در اینترنت صحبت کرد...(آفرین)


4- وبلاگ پرستو دوهکی به عنوان بهترين وبلاگ ژورناليستی فارسی مسابقه وبلاگ های دويچه وله انتخاب شد...(مبارکه)
پ.ن.
نه بابا! انگار حسین درخشان اسم منو هم داده بوده:) خیلی ذوقیدم.


5- ویولت عزیز ،به سفارش کارگردان تلویزیون فیلم‌نامه‌ای بر اساس داستان زندگی‌اش نوشته که به زودی تبدیل به فیلم میشه ، بلکه هم سریال.( بی‌صبرانه منتظر دیدنشیم)

6- آقای شکراللهی و بازی‌های پنهان؟!!! چشمم روشن!
خوابگرد عزیزمان هم در حال نوشتن فیلم‌نامه‌ای 13 قسمتی درمورد بازی‌های پنهان در ورزش فوتباله! در مورد دوپینگ و مارادونا و دیوید بکام و پله و کلی( پس مشت‌زنی هم هست) و دهداری و داربی و المپیک و غیره( این دیگه چه ورزشیه؟)...

7- گذرگاه شماره 49 ویژه‌ی آذر رو از دست ندید!

8- مراسم خاک‌سپاری منوچهر آتشی از زبان جاوید. از زبان یوسف.
با اینکه آتشی وصیت کرده بود در امامزاده دفنش کنن و سیمین بهبهانی در مهرشهر کنار گور تازه کنده شده منتظر بود،‌ بوشهری‌ها موفق شدن بعد از کلی چونه زدن ببرنش به بوشهر.
عکس منیرو روانی‌پور در حال سنج زدن جلوی تالار وحدت.

9- علی جان از مراسم سالگرد فروهرها نوشته.

10- مطلبی دارم در مورد کتاب‌های پرفروش این روزها.. چون طولانیه می‌ذارم برای بعدا...(اینو نوشتم که یادم نره. ترسیدم نخ ببندم به انگشتم، یادم بره نخه برای چیه)

11- حامد تقدسی برام نوشته که نوید کوچولو 7 ساله از نارسایی کلیه به شدت رنج می‌بره... اگه کاری از دستتون بر میاد دریغ نکنید! حداقل یه دلداری...


12- وبلاگ امین گشمردی دوست عزیز بوشهری‌مون... فیش حقوقی سرباز معلمیشو هم ببینید. چقدر زیاده! آقا قرض می‌دی؟


13- دیشب تا صبح نشستم فیلم ساحل با شرکت لئونارد دی‌کاپریو و فیلمبرداری دایوش خنجی خودمون نگاه کردم و بعدش هم چشم شتر چنگیز آیتماتف رو خوندم.

14- متاسفانه هنوز نمی‌تونم توی وبلاگ اصلیم مطلب بذارم.
ولی اومدم یه‌جادیگه باز کردم:)

15- افتخار امید معماریان رو یادم رفت بنویسم!
ازامید به خاطر فعاليت​های مختلفش در زمينه​های سازمان​های غير دولتي، وبلاگ​نويسی و روزنامه​نگاری​ در مراسم سالانه ديده​بان حقوق بشر در کانادا تقدير شد.


16- مصاحبه‌ی "روزنامه" ارگان جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران با امید حبیبی‌نیا.
راجع به سابقه‌ی آشنایی‌اش با احمد و باطبی و...
سخنرانی امید در سئول(به زبان انگلیسی)

۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

inja ham aval!
omidvaram zoodtar site aslit dorost beshe...
hala beram bekhoonam chi neveshti!

ناشناس گفت...

salam z8un jan man hame arshive webloge ghablito daram taghriban hamasho bebin kodom ghesmatasho nadari man barat beferestam... khosh hal misham .
adrese maile man: saman1360@yahoo.com

ناشناس گفت...

زیتون عزیزم سلام
با گشتن درگوگل بالاخره پیدات کردم..........آدرس را هم درست می کنم.کوتاه نیا عزیزم وبرایمان بنویس.راستی منیرو را تا به حال ندیده بودم...اگر کتابی از او خواندهای یک کوچولو برایمان بنویس...هوس کردم چند تا از کارهایش را بگیرم
موفق باشی

ناشناس گفت...

منوچهر آتشی رو آوردیم بوشهر ....فیش حقوقیم رو هم همش برای خودت :دی خووبه ؟

ناشناس گفت...

سلام. به شما لینک داده شد.

ناشناس گفت...

سلام زیتونک مهربان. من داشتم وب گردی می کردم.به وبلاگ شما برخوردم و یک موضوع نظرم را جلب کرد و خاطرهای از گذشته را برای من تداعی کرد. مطلب این بود:
آقایان مواظبتخم هاشون باشن!!!و
ساله پیش در زمان حکومت شاه من دانش اموز بودم به مقتضای زمان معلم ما خانم بود.خانم معلم ما بسیار شیک پوش بو روزی یک رنگ بلوز شلوار می پوشیدبا موهای بلند هر روز در کلاس ما حاضر میشد .سبک هنرپیشه های ان زمان امریکا و هالیود لباس می پوشید و ارایش و رفتار می کرد می گفت ورزش رزمی میکنه تا از مردا کم نیاره و کلاسهای انجمن ایران و امریکا می رفت و انگلیسی یاد می گرفت میگفت کوهنوردهستم و توی شنا و دو ومیدانی هم استادم خلاصه... لباسهای بسیار تنگ و چسبان می پوشید طوری که از زیر شلوار تمام برجستگی و فرو رفتگی های ان ناحیه اش مشخص بود خلاصه یک کم هم از "مارلین مانرو" پیش بود .روزی از روزها خانم معلم ما از یک دانش اموز که اتفاقا پر رو بود خواست پاای تابو برود و مساله ای را حل کند. خانم معام با ان پیکر تناز و شیکش رو بروی کلاس ایستاده بود و پشتش به ان دانش اموز پر رو بود ان دانش اموز پر رو و بی ادب از فرصت استفاد کرده بود و اهسته ان اندان نزدیک تخمهایش را به نشیمنگاهی خانم معلم نزدیک کرده بود.بچه از دیدن این صحنه با صدای بلند خندیدند معلم متوجه حرکت زشت دانش اموز تخص شده بئد مثل شیر زخمی شده بود.خانم خیلی کتک میزد به سمت دانش اموز رفت کلاس در یک سکوت عمیقی فرو رفته بود همه منتظر عواقب ماجرا بودن خانم معلم قبلا نشان داده بود که رزمی کار است نا گهان بای یک حرکت سریع با لگد به تخمهایش زد اما در حال انجام این کار و قبل از فر اوردن ضربه متاسفانه صدای بلندی از عقب خانم معلم خارج شد و خانم معلم گو.ید بعد از این گوزیدن خانم معلم بیچاره شد بچه بعد از زنگ تفریح به دیگر کلاسها ماجرای گوزیدن خانم را بر ملا کردند بچه اسم خانم را به {خانم گوزیده تغییر دادند. هر روز صبح وقتی سر کلاس می رفتیم می دیدیم که با خط درشت نوشته ان خانم گوزیده!!!با هزار خفت و خواری ان خانم بیچاره سال تحصیلی را به پایان رساند و سال بعد از ان مدرس رفت.با انکه مدرسه در 500 متری خانه شون توی خیابون کارگر بوذ به ناحیه ای دیگر رفت.
حال بهتراست که خانمهایی که مروند ورزش رزمی می کنند تا روز مباد به ان ناحیه استراتژیک مردان ضربه وارد کنند مواظب مواظب یک جایشون باشن که یه وقت صداد نا هنجاری ازش خارج نشه که افتضاح می شود.
امیدوارم که خانمه در مبارزه با مردان کثیف موفق باشند.











ج

ناشناس گفت...

زیتون جان،اینکه چه چیزی افتخار است برای جماعت وبلاگ نویس و چه چیزی نیست،به نظرمجای بحث است خیلی خوب است که آدم برود یک جایی از آزادی بیان در ایران دفاع کند اما به شرط آنکه خودش واقعا به آزادی بیان اعتقاد داشته باشد، آن کسی که تو اسم بردی در "صبحانه " اش سانسور می کند و در کامنت هایش کسانی را که دوست ندارد از قول دیگران ناسزا می دهد و هر کلکی هم که بتواند سرهم می کند، بهرحال دوستی تو با این جوانک به خودت مربوط است ولی گاه تعریفهایی از او می کنی که آدم شاخ در می آورد؛همین چند وقت پیش بود که از بی طرفی و سعه صدر او گفته بودی در حالی که حداقل خودت در جریان یکی از همین موارد بودی،هیچ وقت هم جز به دشمنی از من اسمی در وبلاگش نیست، چرا چون من یک بار به او انتقاد کردم که چرا میخواهی اسم فواحش را روی میدان آزادی بزاری!
بگذریم... برایت آرزوی موفقیت دارم و برای همه وبلاگ نویسان که افتخار آفرینی شان موجب شادی ما و خشم دشمنان آزادی بیان با هر نقابی ست.
شاد باشی

ناشناس گفت...

زیتون خاتون نكند زیادی از این بازار بورس انتقاد كردی ویا \ اسمش را نبر \ یه كاری هائی كرده ویا كلك مرغابی زدی كه كامنت ها را یك جورائی فاكتور بگیری \ راستی منیره خانم برای روز مبادا سینه هم می زند چه برسد به سنج دنیا را چه دیدی \ نمی دانم قضیه مرید و مرادی به كجا رسید \ خوش و خرم باشی

زيتون گفت...

ماهی جون. منیرو برای خودش سایت داره. اتفاقا راجع به مراسم به خاک‌سپاری آتشی و اینکه چرا آتشی باید در بوشهر دفن بشه نوشته:)
http://www.moniro.persianblog.com/
می‌دونی منیرو زن بابک تختی(پسر غلامرضا تختیه؟) راجع به کتاباش هم چشم.. در فرصت مناسب

رامتین عزیز
از خوندن خاطره‌ت خیلی خندیدم:))) مرسی که نوشتیش


یعقوب معصومی عزیز
درباره کامنتت و حرفهای ولگرد عزیز کلی حرف داشتم که با پاک شدن نوشته‌م دیگه فکر کردن احتیاجی به نوشتنشون نیست. الانم 5/5 صبحه و من گیج خواب..

ناشناس گفت...

زیتون نازنینم ممنون از توجه ات بوس بوس
آدرس جدیدت رو هم سیو کردم که از این به بعد بیام اونجا دیدنت(چشمک

ناشناس گفت...

وای اینجا چقدر غریبه!!زیتون جان کاشکی وبلاگ اصلیت زودتر درست بشه.راستی زیتون جان اگه زحمتی نیست بعدا این لینک من را هم درست کن من دیگه در پرشین بلاگ نمی نویسم چون خیلی اذیت می شدم و به بلاگفا اسباب کشی کردم. ممنون
شاد باشی عزیزم

ناشناس گفت...

salammmm
baba koja boodi to
hamin alan sate 6.47 sobh be vagte inja belkhare peidat kardam.
hamishe sabze zeitooni bashi,dige ham dar nari.

Valentine گفت...

زیتون جان من با همون آدرس قبلی اینجا میام بدون اینکه تغییر بدم! پس چرا همه لینکت رو عوض می کنن تا اینجا بیان؟ بهر حال قالب اینجا هر رنگی باشه نوشته هات خوندنیه

ناشناس گفت...

سلام امیدوارم اینجا و اونجا!! فیلتر نشه

زيتون گفت...

والنتین جان
تو چطوری بدون تغییر آدرس میای اینجا؟
چه‌طوری وصلشون کردی؟

مثل هیچکس جان
می‌بینی در راه ویزیتورها چه جانفشانی‌ها می‌کنم و بی‌خوابی‌ها می‌کشم:))

ناشناس گفت...

بابا ول کنيد اين بچه مزلف درخشان را! اصلا آدم نيست! خسن آقا هم با من موافق است و اين عکس را از سايتش کش رفتم.
http://tinypic.com/hwipkx.jpg

ناشناس گفت...

خواستم ببینم دیدگاه دوستان در این باره چیست؟

این نامه یک معلم میانسال با سابقه به شهریار ایران است که شاید به حکم عادت معلم گونه اش و به واسطه سن وسالی که از او گذشته و مهری که به پادشاه خودش دارد؛ کمی حالت نصیحت وار داشته باشد:
شهریارا؛ در میان فرهنگیان ایران کمتر کسی وجود دارد که با مقایسه تاریخ معاصر ایران؛ ستایشگر خدمات ارزشمند نیاکان والاگهر شما نباشد. آنچه روشن است اینکه جامعه امروز ایران بیش از آنچه بتوان تصور کرد زجر کشیده و استخوان سوخته است. امروزه نیازهای طبیعی و اولیه جامعه دردمند ایران فراتر از آن چیزیست که گاها در بیانات و فرمایشات شما دیده و شنیده می شود. شما شهریار ایران هستید و به یکایک افراد این کشور تعلق دارید. چرا اجازه می دهید عده ای افراد خائن معلوم الحال نام و عنوان و شخصیت و افکار و نفوذ شما در جهان را به نفع خود تصاحب کنند؟ آیا این به معنی ظلم در حق ملت زجر کشیده ایران نیست؟ آیا شما ملت خود را فراموش کرده اید؟ آیا هیچ کدام از ما در افکار و ایده های شما جایی از اعراب نداریم و تنها روشنفکرانی که بارها به ملک و ملت خیانت کرده اند قهرمانان حماسی شما شده اند؟ اگر دلیلش کوره سواد آنهاست، مگر ما تحصیلات نداریم. بسیاری از دوستان به حکم عشق به اموختن و به امر وجدان و وظیفه؛ شمع عمر خود را صرف آموزش و تجربه و تعلیم دیگران ساخته اند. اگر موضوع سر مبارزه و آزادی خواهی است؛ خدا می داند در این سالها ما چه تعداد قربانی داده ایم که چون حکومتی نبودند، نام و نشانی از انها بر جای نیست. چه تعداد از دوستان و همکاران که به جرم گفتن حرف حق سر کلاس درس؛ شبانه از در منزل با لباس خانه ربوده و برای همیشه مفقود شدند

اعلیحضرتا، آنچه در جامعه غرب پسندیده است به صرف تازه بودن و غربی بودنش نمی تواند برای ملت ایران مورد پذیرش باشد. از شغل خود مثالی عرض می کنم. یکی از روشهای معروف و متداول روز در امر تدریس، روش تدریس فعال است. روشی که معلم کنار می ایستد وفقط حکم ناظر و گاهی راهنما را ایفا می کند. بازرسان تعلیماتی معمولا انتظار دارند معلمان تمام مقاطع تحصیلی با این روش کلاس خود را اداره کنند. آیا می دانید دانش اموز که اصلا هدف اساسی آموزش و پرورش بر محور وجود اوست در رابطه با این روش چه می گوید؟ ما دکور نمی خواهیم. معلم می خواهیم

وقتی در یک کلاس کوچک دانش آموز از معلم خود انتظار اقتدار و مصصم بودن داشته باشد، من به عنوان یک عضو کوچک اجتماع خود چگونه انتظار حضور مقتدرانه پادشاهم را در تمام صحنه ها نداشته باشم؟ مسلم اینکه من هم دکور نمی خواهم، پادشاه می خواهم. پادشاهی که حرف دل ملتش را بفهمد و به زبان آنها سخن بگوید. پادشاهی که برای خوش امد تعدادی روشنفکر معلوم الحال؛ به ملت و آرمانهایشان پشت پا نزند. پادشاهی که باور داشته باشد از بطن مردم برخاسته و به آنها تعلق دارد. پادشاهی که فرق قهرمان و هوچی گران پوشالی را تشخیص دهد و به صرف ظاهر فریبنده هرچیزی، آن را تایید نکند. فرق یک رهبر سیاسی با یک فرد عادی در تفاوت دید آنها نسبت به زمان هاست. شما به عنوان پادشاه ایران باید سیر تحولات یک جریان را در نظر بگیرید و سپس در مورد آن تصمیم گیری کنید نه اینکه مقطعی و کوتاه مدت موضع گیری نمایید. در علوم انسانی همه چیز متاثر از هم و تمام وقایع به صورت زنجیره ای و مرتبط رخ می دهد. امروز اکبر گنجی دنباله رو نقش دیروز اوست که در قاب جدیدی رخ نموده

شما به عنوان یک انسان فرهیخته حتما باور دارید تغییر و تکوین پایدار شخصیت افراد تنها تا سنین اغازین جوانی میسر است و هر دگرگونی در سنین بالا، اگر از سر ظاهر و موقعیت شناسی نباشد؛ حالت موقت و گذرا و هیجانی دارد. شاید به ندرت استثناهایی هم پیدا شوند که یک شبه به واسطه یک سری شرایط کاملا دگرگون شوند. اما آیا خود شما باور می کنید تمام مهره های سنگدل و بی رحم حاکمیت اسلامی یکی پس از دیگری تا این حد دموکرات و دل رحم شده باشند؟ شما مهره های سوخته ای را به عنوان قهرمان آزادی خواهی مطرح می کنید که در سیاه ترین دوران تاریخ ایران؛ عهده دار نقش سرکوب ملت بی دفاع شما بودند. مهره هایی که برای یکبار هم که شده سازنده نقش سنگسار و نقص عضو و شکنجه و اعدام جوانان درمند ایران بودند. حکمی که اطلاعات می برید و سپاه و بسیج اجرا می کرد و سه مهره کارامد شما سازگارا و گنجی و طبرزدی نقش اول های طرح و اجرای چنین احکام جنایتکارانه ای بودند. آیا کسی که شاهد زجر کشیدن دخترک جوان در خاک فرورفته ای باشد که قبل از شکنجه زنده زنده به حکم اسلام غسل مرگش داده اند، کفنش پوشانده اند و تا نیمه بدنش را در خاک کرده اند و آنقدر با سنگ به مغزش کوبیده اند تا از شدت خونریزی بمیرد؛ می تواند یک شبه انسان شده باشد؟

آیا پذیرش طرح رفراندوم کسی که روزی تیر خلاص به مغز جوانان نیمه محتضر این ملک شلیک کرده و تا دقیقه ها شاهد جان کندنشان بوده؛ از نظر وجدان کار پسندیده ای است؟ آیا جوانی که به واسطه ضربات چماق امثال طبرزدی امروزه با زندگی نباتی کنج آسایشگاه های کثیف حتی روز شمار مرگ تدریجی اش را نمی تواند شماره کند؛ برای شما فراموش شده؟

این ملت روزی را که جوانانی گوشه خیابان زیر دست و پای بسیجی و کمیته چی و اطلاعاتی چون گنجشک به چنگ کفتار زیر باتوم برقی و پنجه بوکس و ... دست و پا نزند و جان نکند به خاطر نمی آورد. شما چگونه از این چهره های پلید قهرمان ملی می سازید در حالیکه قهرمانان واقعی این ملک یا مرده اند یا در سیاهچاله های نامعلوم روزی هزار بار جان می کنند و یا در تلاش نافرجام برای رسیدن به آرمان های مقدس خود هر ناملایمتی را بی هیچ شکوه ای به جان می خرند بی انکه سودای نام و نشانی داشته باشند

اعلیحضرتا؛ به خاطر ایران و به خاطر ملت زجر کشیده ای که هنوز هم نامیدانه کور سوی امیدشان به دست شماست، کمی بیشتر اندیشه کنید. به خدای ایران سوگند شما هنوز در قلب مردم جایگاه خود را دارید. نگذارید مشتی خائن بی وطن شهریار ایران را از ایران و ملت ایران جدا کنند. اگر به چشم دل بنگرید، راه بیش از همیشه روشن است و اگر راهبر خردمندی باشد؛ راهپویان تشنه آزادی هنوز هم توان رفتن و از خود گذشتن را دارند

Farrokh* گفت...

نه بابا! انگار حسین درخشان اسم منو هم داده بوده:) خیلی ذوقیدم.
**********
آنها كه دوستتان دارند - هم- ذوقيدند0

Amin گفت...

زيتون عزيز، گمان می‌کنم تنظيمات وبلاگت در بلاگر جوری است که با هر کامنت تازه پينگ می‌شود و خيل منتظرپينگان شما که به اينجا سرازير می‌شوند را سرخورده و مأيوس می‌کند! برای درست کردن اين معضل پينگ در بلاگر چيزهايی در وبلاگم نوشته‌ام. در ضمن تمپلت وبلاگ شما در بلاگر جوری است که در اينترنت اکسپلورر نظرات خيلی نامرتب و درهم ريخته ديده می‌شوند اگرچه در فايرفاکس درست ديده می‌شوند.

زيتون گفت...

امین جان
واقعا نمی دونم چرا وبلاگ ها الکی پینگ می‌شن. اول همه فکر کردن کسی اینکارو می‌کنه. بعد خورشید خانم نوشت که بلاگ‌رولینگ خودش قاطی می‌کنه.
من وقتی می‌رم به وبلاگی و می‌بینم بعد از 4 روز آپدیت نکردن وبلاگم اومده بالا کلی ناراحت می‌شم و خجالت زده اما نمی‌دونم چکار کنم. اگه تو وبلاگم بنویسم طرفی که برای اذیت این کارو می‌کنه جری‌تر می‌شه.

برای خودم هم نظرا اینجا قاطی میاد.
رنگ سبزش رو هم دوست ندارم. اگه کسی هست یاری‌ام کنه بسم‌الله:)