چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

سفرنامه خوزستان

ادامه‌ی سفر زیتونو پولو
(یه وقت با زیتون‌پلو و عدس‌پلو و این‌چیزا اشتباه نشه !)

در نوشته‌ی قبلی یادم رفت بگم قبل از خرم‌آباد از بروجرد هم رد شدیم. قبلا بروجرد رو دیده‌بودیم و از بازارش هم چند تا ظرف مسی کارِ دست خریده بودیم. برای همین وای‌نسادیم. ولی هر چی‌گشتم اون قوری بزرگه رو که قبلا در اول ورود به شهر دیده بودم پیداش نکردم. نکنه شکسته؟
بعد رفتیم جغلوندی و بعد خرم‌آباد با مردم ساده و کاری و خوش‌لهجه‌ش. نموندیم. رد شدیم فقط. باید شب به خوزستان می‌رسیدیم.
نزدیکی‌های خرم‌آبادآبشار چالان‌چولان خیلی زیباست٬ با آب خنکش سر و صورتی صفا دادیم. و تشنگی برطرف کردیم.
تپه‌ها و مراتع سبز و پر از درخت و گوسفندهای در حال چرا...
وقتی به سمت اندیمشک می‌رفتیم همه تن چشم شده بودم.
این‌طور به نظرم میومد که فصل بهار با دور تند به فصل تابستون تبدیل می‌شه. درخت‌های لخت و بدون جوانه‌ی کرج در خرم‌آباد تبدیل به درخت‌های پرشکوفه شده بودن و هر چه جلوتر می‌رفتیم برگای درختا بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدن. در خوزستان درختا کاملا تابستونی بودن. پر از شاخ و برگ و پر از سایه و بعضیاشون پرمیوه.

میدون بزرگ اندیمشک که پر از مجسمه‌های رزمنده و توپ و تانک بود و نشون می‌داد وارد استانی شدی که یه زمان جنگ رو تجربه کرده.
دزفول خیلی سبز و خرم بود. عین شمال...
اسم دزفول قبلا دژپل بوده. اولین دانشگاه جهان یعنی جندی شاپور اول در این شهر تأسیس شده. (در واقع گندی‌شاپور بوده، عرب‌ها هر جا گافی دیدن به‌جاش جیم گذاشتن!) هنوز خرابه‌های این دانشگاه در 18 کیلومتری جنوب شرقی دزفول دیده می‌شه.
دزفول یه زمانی پایتخت هم بوده. زمان یعقوب لیث صفاری.
بعد رفتیم شوش...

شوش یکی از قدیمی‌ترین شهرهای جهانه. باستان‌شناسا قدمت اونو 6000 سال تخمین زدن.
بالاترین نقطه‌ی شهر شوش تپه‌ایه که حدود 8 متر از زمین‌های مجاور مرتفع‌تره و شش‌هزار سال پیش نیایشگاه یا زیگوراتی روی اون بنا شده. کم‌کم مردم از جاهای دیگه برای اقامت به‌اونجا اومدن. باستان‌شناسان فرانسوی اسم این تپه رو "آکروپل" گذاشتن، به معنی "شهر‌اصلی".
بعدها هخامنشیان(اردشیر و خشایارشا) کاخ آپادانا رو بر روی اون ساختن. کاخ از 22 ستون سنگی عظیم و بلند و سرستون‌هایی سنگی به شکل گاو دو سر درست شده.



تخت جمشید بعدها از روی الگوی این کاخ طراحی و ساخته شده. منتها به جای 22 ستون ، صد ستون داره.



نزدیک‌ترین کوه سنگی به این مکان بیشتر از 50 کیلومتر از شوش فاصله داره و این‌که این سنگ‌های عظیم رو با چه‌وسیله‌ای حمل کردن جای تعجب داره. شاید از طریق سه رودخونه ی پُر آبی که از میون شهر شوش می‌گذره یعنی رودخونه‌های دز، کرخه و شاهور.
حکومت فعلی اصرار داره اسم رودخونه‌ی شاهور، شائوره. و روی نقشه هم شائور نوشتن. ولی همه‌ی مردم بهش شاهور می‌گن.
در زمان پادشاهی داریوش شهر شوش به پایتخت زمستونی انتخاب شده بوده.
در هزاره‌ی چهارم پیش از میلاد تا اولیل دوره‌ی اسلامی، این شهر به عنوان یکی از مهمترین شهر‌های تاریخ بشر و همینطور مرکز امور مذهبی شناخته می‌شده.
ولی حالا...


باید بری و ببینی که چطور این ستون‌ها و سرستون‌ها زیر آفتاب داغ دارن ترک می‌خورن و هیچ‌گونه محافظتی نمی‌شن. باید بودی و می‌دیدی که چطور یه کاروان بسیجی اومدن و این سنگا رو مسخره می‌کردن و از طناب رد شدن و رفتن سوار گاوای سنگی شدن. می خندیدن و کاری از دست راهنماها بر نمیومد.



باید بودی و می‌دیدی که چطور بچه‌های ده یازده ساله می‌رفتن تکه‌هایی از سنگای ترک خورده رو برمی‌داشتن و تو جیبشون می‌ذاشتن.



آقایی که این مناظر رو می‌دید، با تاسف ‌گفت همون بهتر که خارجی‌ها آثار عتیقه‌ی ما رو به تاراج ببرن و در موزه‌ها نگهداری کنن، چون اونا قدرشو بهتر از خودمون می‌دونن . می‌گفت اینا عرضه‌ی نگهداری این‌جور چیزا رو ندارن. نه بودجه‌ی درست حسابی براش در نظر می‌گیرن و نه اصلا آثار باستانی قبل از اسلام براشون مهمه.
برای اثبات حرفاش. راهنمایی که همون‌جاها بود صدا زد و گفت خدا وکیلی تو عید روزی چند بازدید کننده دارید؟ راهنمای سبزه‌رو گفت گاهی تا روزی صدهزار تا.
آقاهه گفت: جون من راستشو بگو از این صدهزار نفر چندتاشون آخوندن؟
راهنما فکری کرد و ه انگار به کشف جدیدی نائل شده باشه با خنده گفت والله من تاحالا آخوندی این ورا ندیدم.
آقاهه به ما گفت: عرض نکردم؟ اینا اصلا هیچ‌چیز ِ قبل از اسلام رو قبول ندارن و چشم ندارن ببینن. اگه از دستشون بربیاد و از افکار عمومی نترسن همه رو می‌زنن خراب می‌کنن عین طالبان.
بعد از پسره پرسید: خارجی‌ها چطور؟ پسره گفت "تا قبل از حادثه‌ی 11 سپتامبر اینجا پر می‌شد از خارجی. چقدر هم دقیق تماشا می‌کردن و لذت می‌بردن. یادمه یه خانم آمریکایی اومد دو روز تموم از صبح تا شب جلوی هر اثر دو ساعت کامل هاج و واج می‌موند و یادداشت برمی‌داشت. خارجی‌ها جوری تو بهر اشیاء قدیمی می‌رن که بمب هم پیششون بترکونی تمی‌فهمن. مردی رو دیدم که با دیدن این اشیاء اشک از چشماش اومد.. گاهی مجبور می‌شدیم شبا به زور بیرونشون کنیم. بلیت بازدید از نمایشگاه هم بود 3000 تومن. بعد از 11 سپتامبر با اینکه بلیت رو کردیم 200 تومن خیلی کم‌تر میان."
االبته من خودم تک و توکی خارجی تو بازدید‌کننده‌ها دیدم. یه پسر آمریکایی اومده بود باموهای چهل‌گیس بور، بلند تا کمر:) به پرپشتی و قشنگی موهاش حسودیم شد. من هر وقت موهامو می‌خوام چل‌گیس کنم 17 گیس بیشتر نمی‌شه! از پشت‌سر عکس ازش گرفتم ولی کمی تار افتاده... ا... چی داشتم می‌گفتم. این پسره حواسمو پرت کرد...
خلاصه که وضع آثار تاریخی در ایران بسیار درام و اسفناکه!
به رفتار مردم تو موزه‌ها دقت کردم. بیشترشون پفکی چیپسی دستشون بود و با خاله‌خانباجی‌های فامیل در حال غیبت نگاهی بی‌توجه به این عتیقه‌ها می‌کردن و یه کنجکاوی کوچولو هم به خرج نمی‌دادن.(البته نه همه! مثلا خودم:) )



حالا ببینیم اصلا این ویرانه‌های باستانی شوش چه‌طور کشف شد... یاد حرف زدن خانم‌معلم‌ها افتادم:))
بله عزیزان منَ٬ همون‌طور که می‌دونید آرامگاه یکی از پیغمبرهای قدیمی به نام دانیال نبی در شوش و نزدیک به این تپه است.
دانیال یه اسم عبری‌ه. معنیش می‌شه "خدا حاکم منه"
اینطور که مذهبیون می‌گن،‌ دانیال یکی از پیغمبرهای بزرگ بنی‌اسرائیل در قرن هفتم قبل از میلاد بوده. دربار نبوکد نصر پادشاه بابل اونو به اسارت می‌گیره و دانیال در علوم و زبان مقدس اون دوره از همه جلو می‌زنه و پادشاه بابل ازش خوشش میاد و... بعله...

بعدها دانیال همراه عده‌ای از قوم یهود به ایران مهاجرت می‌کنه و همگی در شهر شوش که اون‌موقع مقدس‌ترین شهر محسوب می‌شده ساکن می‌شن و چند سال بعد دانیال در همون‌جا می‌میره . آرامگاهش که به شکل مخروطی شکل یا کله‌قنده بغل رود زیبای شاهور واقع شده.
من توش رفتم. خیلی‌ها اومده بودن. بهش خیلی اعتقاد دارن به‌طوری که اسم شهرشون رو شوشِ دانیال خطاب می‌کنن.
اومدن قسمتیش رو مردونه کردن و قسمتیش زنونه. در بدو ورود به قسمت زنونه، دیدم چند زن چادر مشکی زنجیر درست کردن و جیغ و داد می‌کنن و نمی‌ذارن از یه نقطه‌ای عبور کنیم. گفتم چی شده؟ گفتن وای...یه بچه‌اینجا جیش کرده. خواستم بگم جیش بچه تا 50 سال پاکه، ولی حوصله نداشتم و وارد صحن شدم. تو صحن هم دوتا خانم چادر مشکی وایساده بودن هی یادآوری می‌کردن مواظب کیفاتون باشین! اینجا دزد زیاده!
در و دیوار صحن رو پرکردن از شعارهای عربی "یاحسین" و این چیزا(زمان دانیال اصلا حسین نبوده!)و تموم کلمات عبری رو پنهان کردن. فقط یه شکاف‌هایی گذاشته بودن که اگه چشماتو بهش نزدیک می‌کردی کوهی از اسکناس‌های هزارتومنی و دوهزارتومنی و بقیه انواعشو‌ می‌دیدی که مردم برای نذر توش می‌ندازن .(لابد اینجا هم یه واعظ طبسی واسه خودش داره دیگه!)
جالبه که در قدیم مذاهب مختلف در ایران آزادانه در کنار هم به احترام زندگی می‌کردن و حالا در قرن بیستم اینا می‌خوان سر به تن هیجکس جز خودشون نباشه. حالا متاسفانه مردم شوش افتخار می‌کنن که اسلام حمله کرده و الحمدلله هیچ غیر‌مسلمونی در شهرشون نمونده.
حالا اینا چه ربطی به کشف ویرانه‌های باستانی شوش داشت؟
یه روز یه خاخام کلیمی به نام بنجامین‌بن‌جناح، برای بررسی وضع کلیمیان ایران به کشورمون میاد و موقع زیارت آرامگاه دانیال‌نبی برای گردش به تپه‌ی نزدیک آرامگاه می‌ره و آثار باستانی رو کشف می‌کنه. چه سالی؟ بین سال‌های 1163 و 1173 میلادی.
به دولت ایران خبر می‌ده. حالا عملیات اکتشاف کی‌شروع می‌شه؟1850 میلادی.
ماشالله ! چه دل‌گنده بودن. بیشتر از 700 سال بعد.
قسمتی از تمدن عیلامی، هخامنشیان و... کشف می‌شه. ولی ولش می‌کنن. چون همه‌چیز گم می‌شه. عین اون گوله‌برف دوره‌ی رضاشاه هی تعدادشون کم و کمتر می‌شه.
اینو یادم رفت بگم که شهر شوش بارها مورد تاخت و تاز و هجوم قرار گرفته. اولیش آشور بانی‌پال امپراطور آشور( خدا از سر تقصیراتش نگذره...) که زد تموم آثار مهمشو تخریب کرد ازون ور هم اسکندر کبیر هم اومد غارتش کرد( اسی‌، خیلی بدی...)
این پارازیت‌ها نشونةی خستگیه:) بقیه‌ش بهتره بمونه برای بعد...
نه... اینم بگم بعد برم.
از اون‌جایی که خارجی‌ها قدر چیزایی که ما داریم بهتر می‌دونن. در سال 1897 یه هیئت باستان‌شناس فرانسوی به سرپرستی"ژاک دو مورگان" اومد ایران برای کاوش در شهر شوش.
وقتی دیدن ماها عرضه نداریم و تو این چیزا یولیم، قراردادی با دولت وقت بستن که یه مقدار پول بدن و در عوض هر چی پیدا کردن مال خودشون. و شروع می‌کنن به کاوش و برداشت عتیقه‌ها و فرستادنشون به پاریس. خانم دومورگان هم با لباس مردونه پا به پای شوهرش زحمت می‌کشیده.
عده‌ای راهزن که می‌فهمن این اشیاء باارزشن، با اینکه اصلا نمی‌فهمیدن عتیقه چیه شروع به حمله به این هیئت می‌کنن و بعد از خون و خون‌ریزی چیزهایی غارت می‌کنن،( لابد تو کاسه‌های سفالی هخامنشی دوغ می‌خوردن و بعد می‌شکستنش.. شاید هم واقعا مخالف انتقال عتیقه‌ها به خارج بودن..)
ژاک دو مورگان تعدادی مأمور مسلح برای حفاظت استخدام می‌کنه. کار اون‌قدر بالا می‌گیره که راهزنا زن دومورگان رو می‌دزدن. دومورگان همراه افراد مسلح خودش و با کمک دولت ایران بعد از هزینه‌های بالا زنش رو آزاد می‌کنه. ژاک خان که عین ایرانیا عقیده نداشته زنی که از آدم دزدیدن دیگه به درد نمی‌خوره، نه تنها طلاقش نمی‌ده و زن جدید و جوونتری نمی‌گیره، بلکه با هزینه‌ی خیلی خیلی بالایی دستور می‌ده در بالاترین نقطه‌ی اون تپه‌ قلعه‌ای با دیوارهای بلند بنا کنن شبیه زندان باستیل فرانسه.( معماری ایرانی رو به فرانسه می‌فرسته و او بعد از مطالعه‌روی نقشه‌ی ساختمان زندان باستیل به شوش میاد عین همونو روی تپه می‌سازه) که هم از زن ‌و ناموسش حفاظت بشه، هم اشیاء عتیقه و هم بقیه اذنابش.


آقای دومورگان نامردی نکرده و دستور دا‌ده دیوارهای قلعه از آجرهای کشف شده دوران‌های مختلف در شوش ساخته بشه... یعنی خودش درواقع یه آثار باستانی جدید ساخته:)
به نظر من بیاییم با این ستون‌ها و سرستونهایی که همینطوری رو زمین ریختن دیواری، آثار باستانی‌یی، چیزی بسازیم که اقلا اینجوری زیر آفتاب و باد و بارون خراب نشن!(معلومه دیگه خیلی خسته‌م...زیتون جان برو بخواب... دیگه داری قاطی می‌کنی...)

هیچ نظری موجود نیست: