سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

چرا؟

1- من زنم
از تبار جمیله بوپاشا
قهرمان آزادی الجزایر
من زنم
از تبار نگار
مغز متفکر چنلی‌بئل
همپای کوراوغلو در نبرد اهریمنان
از تبار سارا
در نبرد با ناپاکی‌ها
و حجر
یاور قاچاق‌نبی
من زنم
با قامتی افراشته
از بلندای تاریخ
می‌آیم
همپای شیرین‌ها و سیمین‌ها
با چراغی در دست
دل شب را می‌شکافم
و به سوی روشنایی می‌شتابم
همدوش همسرم
همراه هموطنم
سحر پیش پرستوها
سرود زندگی می‌خوانم
و شب بعد از شقایق‌ها
سرود آزادی می‌پراکنم
در سراچه‌ی خانه‌ام
من زنم...
(طاهره زرکلام)
بولتن داخلی کمیته ی زنان انجمن تلاشگران سلامت
ویژه‌نامه‌ی 8 مارس- اسفند 84

2- حجت‌الاسلام ولمسلمین "ادوارد مورگان فارستر" رمان‌نویس معروف قرن بیستم انگلیس در کتابی با نام "جنبه‌های رمان" فرق داستان با پلات را شرح داده.
داستان یا همان استوری سلسله‌ حوادثی‌ست که به ترتیب زمانی یکی پس از دیگری رخ می‌دهد.
اما پلات یا پی‌رنگ به رابطه‌ی عِلّی و معلولی هر حادثه می‌پردازد.(چرا هملت می‌خواست از عمویش انتقام بگیرد؟ چرا رازکولنیکف پیرزن ربا‌خوار را کشت؟ و خیلی چراهای دیگر).
داستان مثل کرم می‌ماند که در طول داستان حرکت می‌کند. هر داستان اول و وسط و آخر دارد و مهمترین پرسشی که برای مخاطب اینجاد می‌کند:
" بعد چی می‌شه؟" است.
اما...
پرسش اصلی در پلات " چرا؟"ست.
این آقای فارستر خیلی چیزهای دیگر هم گفته اما من می‌خواستم راجع به فیلم‌ها حرف بزنم.
بیشتر فیلم‌های گیشه‌پسند داستان‌هایی دارند که تماشاگر مشتاق است بداند:" خوب بعدش؟ بعدش چی‌می‌شه؟" مثل بیشتر فیلم‌های هندی. اگر بنشینی به جزئیات و روابط علت و معلولی آنها فکر کنی فیلم به کامت تلخ می‌شود. چون چیز دندان‌گیری نصیبت نمی‌شود.
مثلا چرا راجو برادرش را گم کرد که حالا پیدا کند و چرا همیشه باید بین او و برادرش مثلث عشقی باشد؟ این همه دختر خوب و نجیب توی هندوستان هست.

اما بیشتر فیلم‌های روشنفکری به جز داستان دارای پلات هستند. تو را به فکر وامی‌دارند و در طول فیلم مرتب از خود می‌پرسی:" چرا این‌جوری شد؟"، " چرا زن با شوهرش سرد شده؟"، " چرا قهرمان داستان با این شغل مهم نباید از نظر مالی تأمین باشد که دست به دزدی بزنه!"،" چرا مردم افسرده‌اند؟"

متاسفانه اکثر مردم ایران بر خلاف دوران گذشته که داستان‌هایشان سرشار بود از پیچیدگی و زیرمتن و بینامتن، امروزه داستان‌های ساده و بدون پیچیدگی را دوست دارند و از هر اثری که برایشان ایجاد سوال کند می‌پرهیزند.
نتیجه این می‌شود که فیلم‌های روشنفکری فروش نمی‌کند وفیلم‌های داستان‌دار مدل‌هندی که احتیاجی به فکر کردن ندارند ( و وقتی آمدی خانه کل داستان فراموشت می‌شود) گیشه را می‌ترکانند.

3- در اینجا دولت هم به کمک "جهاد علیه فکر کردن" آمده:خبر ظاهرا کوتاه است: سالن شطرنج پارک شطرنج تعطیل شد.
شهرداری منطقه‌ی یک تهران خیلی راحت تنها سالن مخصوص شطرنج‌بازی پارک را قفل کرده و معلوم نیست به سر وسائلش چه‌ آورده.
خوب آخر ایرانی جماعت را چه به بازی فکری؟
یک وقت فکرشان بیش از حد باز می‌شود و "چرا"هایی به کله‌شان می‌زند که بعد خر بیاور و باقالی بار بنما!(ادبیات را حال نمودید؟)

4- بریم تو فاز خودمونی.
مدت‌ها قبل کیوان در وبلاگ خود سوالی رو مطرح کرد که اینطور به نظر می‌رسید سوالی شخصی و صرفا از روی کنجکاوی‌ست که بدونه دوستان و خوانندگان وبلاگش به غیر از اونجا به چه جاهای دیگه‌ای سر می‌زنند. اون موقع حتی کنجکاو نشدم بدونم کی چه وبلاگ‌هایی را بیشتر می‌خونه. خودم هم نظری نداشتم. بیشتر وبلاگ‌ها رو دوست دارم و تازه وبلاگ‌های مورد علاقه‌ی هر کس جزء لینکای بغل قالبش هست. تازه دوستان وقت و بی‌وقت به هم لینک می دن.
بعدشم هر کی یه سلیقه‌‌ای داره و تازه آدم هر روز تو یه موده.
ممکنه 5 وبلاگی که امروز می‌خونی فردا بهشون سر نزنی. خیلی‌ها هفته‌ای یک روز آپدیت می‌کنن.
یا امروز هوس شعر خوندن داری و فردا داستان و پس‌فردا دوست داشته باشی بدونی فلان سایت خبری در مورد فلان سخنان رئیس‌جمهورکمون چی گفته. روز بعد بخواهی بدونی بلاگرهای روزمره نویس در چه حالند.
تازه مگه همه‌ی ما به همه‌ی چندصدهزار وبلاگی که هر روزه تعدادشون بیشتر می‌شه دسترسی داریم و می‌شناسیمشون؟
جز اینه که ما تا یه محدوده‌ی زمانی شروع به دوست‌یابی می‌کنیم و بعد از یه مدتی دیگه وقتشو نداریم به حلقه‌ی دوستانمون کسی رو اضافه کنیم؟

کلا من همیشه با انتخاب بهترین وبلاگ مشکل داشتم.
هیچ وبلاگی نمی‌تونه بهترین باشه.
اصلا بهترین از چه نظر؟
بهترین دوستایی که در زندگی واقعیمون هم تو کافی‌شاپ‌ها یا تو کلاس‌های زبان و داستان‌نویسی می‌بینیمشون؟
کسی که غلط املایی نداره؟
کسی که غلط می‌نویسه اما موضوعش جالبی رو انتخاب می‌کنه؟(تازه جالب از چه نظر؟)
کسی که عشقی می‌نویسه؟ سیاسی؟ موضوعات زنانه؟ مردانه؟ خاطره‌نویسی؟ چی؟... واقعا بهترین یعنی چی؟
این قضیه گذشت تا این‌که حسین‌درخشان به جایی لینک داد که شما هم برید نظر بدید که کدوم 5 تا وبلاگو می خونید. نوشته‌بود مجموعه‌ی جالبی می‌شه.( مجموعه‌ی جالبی برای کی؟ برای صاحب وبلاگ؟ یا بلاگرهایی که در عمرشون به وبلاگ ماها نیومدن ؟ و اهل پاچه‌خواری و سروصدا نیستن و با اینکه خیلی بهتر از بعضیا می‌نویسن کمتر از تعداد انگشتای دست خواننده دارن؟ بلاگرهایی که در حلقه‌ی دوستان کیوان نیستن چی؟یا وبلاگ حسین‌درخشان رو نمی‌خونن)

به لینک مراجعه کردم. خیلی کامنت اونجا بود و اکثر دوستای کیوان یا دوستای مشترکی که مرتب اونجا نظر می‌نویسن و از همدیگه تعریف کرده بودن.
وقت نکردم همه رو بخونم. شاید گذری ده‌دوازده تاشو کامل خوندم.
با احترام برای اونایی که اسم 5 وبلاگ رو آورده بودن( وبا تشکر از اونایی که دیدم اسم وبلاگ منو هم آوردن) نظرهایی برام جالب اومد که اون " چرا " ی معروف به نظرشون اومده بود.
چرا؟...
یا به فکرشون اومده بود این سوال ناعادلانه‌ست. یا اصلاغلطه... یا باندبازی شده و ... جالب‌تر اینه که بعضیا همدیگر رو خبر کردن که متقابلا به هم رای بدن.(نون‌قرض دادن)
روحیه‌ی اعتراضی داشتن بعضی‌جاها بد نیست ها...

آقا هر جا رأی گیری هست بدونید تقلب و باندبازی هم هست:) تکبیر!


5- من متعجبم، با این‌همه فتواهایی که با نام زیتون‌العابدین صادر می‌کنم در مسابقه‌ی وبلاگ‌های قرآنی که اسامی برنده‌هاش رو تو روزنامه نوشتن اسم وبلاگ من نبود!:) می‌گم تو هر مسابقه‌ای حق‌کشی و حق‌خوری هست! بگید نه!

6- سهراب کابلی جان ناراحت نباش.(کامنت ۱۲۲ نظرخواهی قبلی)
بعد از تحقیق و تفحص متوجه شدم شعر فوق به این صورت در آمده:
هنر ِ خالی‌بندی و حقه‌بازی نزد ایرانیان است و بس!(بعضیاشون البته)


7- آقا، بدو بدو که پرشین‌بلاگ اسباب‌اثاثیه‌ی گوشزدو ریخت بیرون. حالا دکتر گوشی رفته تو بلاگ‌اسپات چادر زده. کمکش می کنیم یه خونه ی بهتر اونجا بسازه!

8- مژده
آرش سرخ ( که من خیلی بیشتر از اصغرآقا دوستش دارم)بالاخره راز" الف لام میم" رو کشف کرد.
الفش که انگلس بود. لامش لنین علیه‌الرحمه و میمش منصور حکمت!
من این پیروزی رو به آرش تبریک می‌گم.( نکنه الفش آذر بوده حقش رو خوردن؟)

9- یک رقص مهمون زیتون!
لینک را بزنید بیاید. تا باز می‌شود بروید در اتاق را ببندید. از همون دور صدایش را می‌شنوید. آهان... دست‌ها باز به طرفین.. رقص پا... با نرمی، دست‌ها بالا... پایین.. هر دو به طرف راست... به طرف چپ.
رقص زوربایی... باباکرم... کردی... لری... لزگی... هر رقصی که عشقتونه...
مشغول ذمه‌اید اگر باهاش دوسه‌دور کامل نرقصید.
آه پاریس. شهر زیبای من!
اتاق من اونیه که بالکن داره و بیشتر وسائلش نارنجیه


۱۰- کنکور هسته‌ای!.

۱۱-گاهی اعداد و نام‌ها گویاتر از صدها کلمه‌ هستند.. (کامنت شماره‌ی ۱۴۸)

هیچ نظری موجود نیست: