جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

کوهنورد محکم باش....

1- ای کوهنورد،‌ ای کوهنورد
کوه سربلند و مغرور است
کوه با نشاط و پرزور است
کوه جایگاه شیران است
کوه تکیه‌گاه مردان است
ای کوهنورد،‌ ای کوهنورد
تو سربلند و مغروری
تو بانشاط و پرشوری
تو پرتوان و پرزوری
ای کوهنورد،‌ ای کوهنورد
هان،‌ همچو مردان
همچو شیران
پرتوان و پر نشاط و پرزور باش!...
( از سرودهای کتاب سرود کوهستان- سازمان کوهنوردی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران)

2- برای ولگرد عزیزم
یادش بخیر دوره‌ی نوجوانی چقدر کوه می‌رفتم. کوه‌های یه روزه، دوروزه، چندروزه. ماهیچه‌های پشت ساق پام این‌قدر سفت شده بود که چی! عین سنگ! چقدر سنگ‌نوردی کردم. عاشق فرود بودم... با طناب در حالیکه عمود به سنگ وای‌میسادم ویژ می‌اومدم پایین.
عاشق غار نوردی بودم و کشف جاهای ناشناخته. عین مارمولک از چاه‌های غار بالا پایین می‌رفتم. چون اون‌موقع لاغر بودم جزء معدود کسایی بودم که از شکاف‌های باریک می‌تونستم رد شم. بقیه می‌موندن تا ما لاغرا برگردیم. چقدر نفس داشتم. چقدر احساس قدرت می‌‌کردم. هنوز طنابی و کارابینی که اسم خودم روش هک شده به یادگار دارم. و کوله‌ای که یادمه بعد از بارگیری اگه از کوله‌ی پسرا سبک‌تر می‌شد اعتراض می‌کردم.
الان دیگه جرأت نمی‌‌کنم حتی با طناب‌حمایت از سنگ برم بالا. یکی دوسال بعد از اینکه همکوهی‌هام رفتن خارج از کشور، تنهایی می‌رفتم . چه حالی داشت.
الان اگر برم یا بریم،‌ فقط تپه‌های اطراف و بیشتر برای تفریح. و یا آب آوردن از چشمه. کوله رو پر می‌کنیم از شیشه‌های 1 لیتری نوشابه و پر از آب‌چشمه برمی‌گردونیم. خیلی تنبل شدم... از شکاف‌های غارها دیگه عمرا بتونم رد شم. حتی گنده‌هاش..

برای کوهنوردا احترام بخصوصی قائلم. تابه‌حال کوهنورد حرفه‌ای بدی تو زندگیم ندیدم. انگار طبیعت روح آدم رو صیقل می‌ده....

3- یکی از قدیمی‌ترین کوهنوردان معاصر "فریدون اسماعیل‌زاده" کاشف "غار علی‌صدر" سه‌شنبه در بیمارستان شریعتی تهران به علت بیماری سرطان درگذشت.
او طی 50 سال بیشتر قله‌های ایران رو درنوردیده بود و همیشه از صعودهایش یادداشت‌برداری می‌کرد. ارتفاع،‌ آب‌وهوا،‌ چگونگی صعود، اطلاعاتی از بومی‌های منطقه.
فریدون عزیز خیلی تلاش کرد این یادداشت‌های باارزش رو در سه‌جلد به نام" کوه‌های ایران" چاپ کنه و این اواخر نشرنی با چاپ اون موافقت کرده بود. کاش فدراسیون کوهنوردی در چاپ این کتاب کمک کنه.
فریدون اسماعیل‌زاده، با حقوق 110 هزار تومنی بازنشستگی از آموزش‌وپرورش روزگار رو به سختی می‌گذارند. 60 هزار تومن آن بابت اجاره‌ی اتاقی محقر خرج می‌شد. حالا ببینید یک معلم محترم و یک کوهنورد حرفه‌ای با 50 هزار تومن بقیه چکار باید بکنه؟؟ خورد و خوراک، آب‌وبرق و پوشاک و... بدتر از همه بیماری پرخرج سرطان.
اگه فریدون فوتبالیست و یا کشتی‌گیر بود، حال و روزش این‌طوری بود؟!
مراسم تشییع جنازه‌ی این کوهنورد عاشق فردا( یعنی در واقع امروز جمعه) ساعت 9 صبح از مقابل ورزشگاه شیرودی برگزار می‌شه.
یادش گرامی!

4- ولگرد عزیز، روزگاری دوست و هم‌پای کوهنوردی " فریدون اسماعیل‌زاده" بوده . در نظرخواهیم از خاطراتش با او چه زیبا نوشته...
5- دوستم کار مهمی داشت و ازم خواست دوساعت برم جاش سرکلاس دوم دبستان. منو به بچه‌ها معرفی کرد و خودش با عجله رفت. بچه‌ها رو خیلی دوست دارم. صاف و صادقن... تو این سن هم معمولا دوسه‌تا دندون غایب تو دهنشون هست و بامزه‌ترشون می‌کنه...
اینا دختر بودن و خوشبختانه چون مدرسه غیرانتفاعی بود هر کی دوست داشت می‌تونست مقنعه‌شو از رو کله‌ش برداره تا موهای لطیف عین ابریشمشون هوایی بخوره.
اولش معرفی و خوش‌و بش و خنده‌های ریز و نخودی اونا... یه کم اومدم باهاشون حرف بزنم. دیدم ای داد‌بیداد هر مسئله‌ای رو به حکومت و سیاست ربط می‌دن:)
گفتم نکنه کسی برای مدیر خبر ببره و برای دوستم بد بشه. با کلک حرفو کشوندم به جمله‌سازی و چند تا کلمه دادم باهاش جمله بسازن.
یکی از بچه‌ها همه‌ش از فعل‌های اشتباه استفاده می‌کرد. مثلا به‌جای من "می‌گویم" می‌گفت من "بگویم" یا من می‌گفت! بچه‌ها به اشتباهش غش‌غش می‌خندیدن.
سعی کردم بهش یاد بدم. من می‌گویم. تو می‌گویی. او می‌گوید و....
اما باز جمله‌ی بعدی رو هم خراب کرد.
به شوخی گفتم لابد به زبون برره‌ای می‌تونی بگی.(فوری از حرفم پشیمون شدم. آخه این چی بود من گفتم!)
که دیدم چشاش برقی زد و گفت: اجازه‌خانوم! و خیلی سریع گفت: من وَگویم. تو وگویی. او وگویه. ما وگوییم. شما وگویید. آنها وُی‌گولنسج!
کلاس از خنده منفجر شد!
بعدا به دوستم جریانو گفتم. گفت از دست این دختره‌ی شیطون سربه‌هوا ذله شدم. دیکته‌شو ندیدی! بشتر وقتا زیرِ ده می‌گیره.
گفتم لابد سیستم آموزش اونجا ایراد داره عزیزم. وگرنه چطور افعال برره‌ای رو که اصلا کاربردی هم تو زندگیش نداره با دوسه‌بار دیدم یاد گرفته!

6- مدیر همون مدرسه منو دعوت کرد به تدریس در دبیرستانی که خواهرش مدیرش بود. گفت پاره‌وقته. فقط شش‌ساعت در هفته. دبیر زبانشون وسط سالی گذاشته رفته. رفتم به اون دبیرستانه. تعجب می‌‌کردم سابقه‌ی کار نمی‌خوان. وقتی شنیدم حقوقش فقط ساعتی 500 تومنه علتشو فهمیدم. هفته‌ای سه‌هزار تومن. ماهی 12 هزار تومن. پول یه مانتو یا یه جفت‌کفش هم نمی‌شد. تازه حقوق‌ها رو اواخر سال تحصیلی یه جا می‌دن. شهریه‌ها رو پرسیدم. هر دانش‌آموز سالی 600 هزار تومن ‌می‌داد به اضافه‌ی مبلغی به عنوان فوق برنامه. چند دقیقه که مدیر رفت بیرون از بقیه‌معلم‌ها پرسیدم شما هم‌همین‌قدر می‌گیرید؟ گفتن آره! تازه بعضی‌هاشون از راه‌های خیلی دوری می‌اومدن. گفتن فقط برای گرفتن سابقه‌ی کار میان. همه‌شون حدود بیست‌و یکی دوسال سن داشتن.
سردر دبیرستان نوشته بود "با کادری مجرب"!
بعدا از دوستم پرسیدم تو چقدر می‌گیری؟
- ساعتی 400 !
وقتی تعداد فارغ‌التحیل‌ها زیاد و تقاضا زیاد باشه همین می‌شه. فقط تعجب می‌کنم چرا وزارت کار هیچ نظارتی رو این مدارس غیرانتفاعی نمی‌کنه.

7- نسبت به حقوق‌های نیمه‌وقت خیلی کنجکاو شدم. خودمم چندجا با حقوق کم پاره‌وقت کار می‌‌کنم. ولی نه دیگه این‌قدر کم! از چند تا منشی دکتر پرسیدم اونا چند می‌گیرن؟
بین بیست تا پنجاه هزار تومن! از 4 میان تا 8 شب. از اونی که بیست‌تومن می‌گرفت و فقط خرج آرایش یه روز صورت و های‌لایت موهاش خیلی بیشتر از ایناست پرسیدم چرا با این حقوق کار می‌کنی؟ گفت خونه بشینم چیکار کنم؟
از چند تا دختر فروشنده‌ی فروشگاه رفاه حقوقشون رو پرسیدم. از 8 صبح تا 3 بعد‌ازظهر 35 هزار تومن!
اصلا باورم نمی‌شد. جمعه‌هم اجباری اومده بود سرکار! پس قانون حداقل حقوق صدو خورده‌ای هزار تومن وبیمه اجباری کشکه؟ یا فقط برای آقایون اجرا می‌شه؟ استثمار تا چه حد! توجیه بیشتر کارفرماها اینه. شما دخترید. نون خانواده‌ که نمی‌دید!

8- یک مطلب واقعی خیلی خنده‌دار...
مرگ یک روزنامه‌نگار در ناآرامی های برره!

۹- اسکیزوفرنی از خدایان طنز و مهندس سعید از خدایان مخ‌زنی برام نوشتن:

((خبر نمايشگاه السيت ۲۰۰۵ رو دارين؟ برای بلاگر های خراسانی يک فضای ۳۰۰۰ متری گرفتيم و همزمان مسابقه و چاپ کتاب وبلاگ نويسان خراسانی رو هم داريم. لطفا اگه علاقمند بودين پوشش بدين تا افراد بيشتري با توجه به کمی وقت متوجه بشن (۹-۱۳ آذر)...)) چشم!
توضیح بیشتر در سایت مشهدی‌ها..



نظر شما رابا بیشترین قیمت خریدارم:)