یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴

زندگی مرا تکرار می‌کند...

1- من در تو نگاه می‌کنم و در تو نفس می‌کشم
و زندگی
مرا تکرار می‌کند
بسان بهار
که آسمان را و علف را
و پاکی‌ی آسمان
در رگ من ادامه می‌یابد...
دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش
دروازه‌ی کوتاه‌ خانه‌ی مارا نکوفته است...
(شاملو)

2- بعد از نیم‌ساعت فحش و فحش‌کاری همچین سیلی به گوشم زد که برق از چشمام پرید. منم یه مشت محکم زدم تو شکمش. اونم نامردی نکرد و موهامو دور مشتش پیچید و دور اتاق گردوند. دیدم نباید کم بیارم،‌ یه لگد محکم تکواندویی حواله‌ش کردم،‌ جوری که عقب عقب رفت و سرش خورد به دیوار. دیگه خیلی عصبانی شد. خنجرشو که از یمن با خودش آورده بود درآورد و بهم حمله کرد. منم خونم به جوش اومد وقبل از اینکه کاری کنه شمشیر تیپوسلطان که به دیوار آویزون بود برداشتم و جوری زدم به شونه‌ش که دست چپش از بدنش جدا شد و تقی خورد زمین. اونم با تموم نیرو حمله کرد وبا خنجرش کله‌مو گوش تا گوش برید و انداخت اون‌ور.
کله‌م هنوز حرکت داشت و همین‌جور فحش از دهنم بیرون میومد... یهو دست چپش که افتاده بود زمین اومد جلو دهنمو گرفت. داشتم خفه می‌شدم. دیدم بدنم داره میاد جلو. جفت‌پا پرید رو دستش. دست از جلو دهنم ول شد. دستهای من با شمشیر و اون با خنجر زدیم همدیگرو تیکه تیکه کردیم...
آخیش... یا به قول لُرها" اوفِی".... یه ذره دلم خنک شد:)
مرض دارم؟ قبول دارم دعواش یه ذره وحشیانه بود...
بابا این سی‌با به صورت مرگ‌آور و فجیعی خون‌سرده:)
چند ساله می‌شناسمش، چه قبل از ازدواج و چه بعد، و تابه‌حال عصبانیتشو ندیدم! آخه این شد زندگی؟:)

3- می‌گن دو نوع آدم داریم. درون‌گرا و برون‌گرا.
می‌گن بهترین نوع ازدواج، ازدواج یه درون‌گرا با یه برون گراست.
می‌گن اگه دو تا درون‌گرا به هم ازدواج کنن، زندگیشون خیلی سرد می‌شه. مثلا زن و شوهر می‌شینن جلو تلویزیون. مرده روزنامه می‌خونه و زنه بافتنی می‌بافه(شایدم برعکس) و حرفی ندارن با هم بزنن.. زندگی‌شون بی‌هیجانه.
می‌گن اگه دوتا برون‌گرا با هم زندگی کنن همه‌ش دعواشون می‌شه. همه‌ش در حال جر وبحثن. زندگیشون از شدت هیجان می‌ترکه:)
واقعا اگه سی‌با عین من بود آیا می‌تونستیم همدیگرو تحمل کنیم؟
شاید چون از دو جنس متفاوتیم وجودش این‌قدر برام مایه‌ی آرامشه.

4- شوخی‌های زشتی که تبدیل به فیلم می‌شن.
سریال‌های تلویزیونی بخصوص اونایی که ماه رمضون پخش می‌شن و بیننده‌ی زیادی دارن،‌ معمولا می‌خوان به لطایف‌الحیل سیاست جناح راستو که سردمدار رسانه‌ها هستن، تو ذهن مردم جا بندازن.
یکی از این سریال‌ها سریال" او یک فرشته بود."ه.
قبل از تعریف داستان فیلم بهتره از سابقه‌ی تاریخی شوخی زشتی که آقایون با زناشون می‌کنن بگم.
فکر کنم تاریخچه‌ش بر می‌گرده به هزاران سال پیش که...
وقتی آقایون از جنگی برمی‌گشتن یه زن هم از قبیله‌ی شکست‌خورده با خودشون به غنیمت می‌آوردن و به زنشون می‌گفتن:" زن عزیزم برات یه کمک آوردم. از این به بعد فقط بشین و برای خود ت خانمی بکن!" ولی بعد از چند وقت اوضاع عوض می‌شد و درواقع این زن جدیدالورود که اغلب جوانتر از زن خونه بود، خانم خونه می‌شد.
سال‌ها بعد که جنگی نبود. آقایون هر وقت به شهرستانی می‌رفتن به عنوان سوغاتی برای خانم خونه دختری روستایی رو با یه بقچه از وسائلش می‌آوردن که " خانم، بدو بیا که برات کمک آوردم! شما فقط بشین خانمی‌ت رو بکن." زمانی اسم این کمک کلفت بود که بعد اسمش به خدمتکار تبدیل شد. بیشتر این خدمتکارها دختر یا زنان فقیری بودن که به خاطر فقر به این خانواده‌ها در واقع فروخته می‌شدن و اغلب حقوقی هم نمی‌گرفتن. همین که جایی برای زندگی و غذایی برای خوردن داشته باشن براشون بس بود.
درسته که اکثر این خدمتکارها جای خانم خونه رو نمی‌گرفتن. و خیلی‌هاشون به اصطلاح اون زمان نجیب بودن، ولی آقای خونه به عنوان اهرم فشاری برعلیه زنش ازش استفاده می‌کرد. به محض اینکه تقی به توقی می‌خورد به خانمشن می‌گفت "اگه تمکین نکنی می رم کلفتمون رو عقد می‌کنم ها..." برای همین اکثر خانم‌ها ترجیح می‌دادن کلفتشون مسن‌تر از خودشون باشه و همینطور از زیبایی بی‌بهره.

گذشت و گذشت تا اینکه انقلاب شد و مردهای جوان بسیاری در جنگ کشته شدن. بسیاری از همسران شهدا قادر به تأمین هزینه‌های خودشون نبودن. پس بنیاد شهید آلبومی درست کرد و به هر آقایی که طالب بود عکس این زنان رو بهش نشون می‌داد. اغلب سر جوان‌ترین و زیباترینشون دعوا بود. حالا چه به‌عنوان" صیغه" و چه به عنوان" کمک به خانم خانه" بنیاد برای سود بیشتر این زنان رو مادام‌العمر به عقد در نمی‌آورد. عکس رو در آلبوم باقی می‌ذاشت و بعد از چندماه به کس دیگری پیش‌کش می‌‌‌کرد.
شوخی بیشتر آقایون با خانمشان این بود که " اگه اذیتم کنی می‌رم بنیاد شهید سراغ آلبوم ها..." وقتی زن لب می‌ورچید می‌گفتن: "بابا بده برات کمک بیارم.."
و حالا...
مردان زیادی چه در خلوت پیش زنشون و چه در مهمونیا پایی روی پا می‌ندازن و با صدای بلند انگار که می‌خوان بامزه‌ترین جوک عالم رو تعریف کنن می‌گن:
اون‌روز تو ماشین نشسته بودم که خانم از خرید مانتو برگرده که یهو یه دختر 16 ساله‌ی فراری درماشینو باز کرد اومد پیشم نشست و گفت: اول منو ببر یه رستوران، بعد باهام هر کاری دوست داری بکن! "ایشالله همین روزا می‌خوام یکی از همین دختر فراری‌ها رو بیارم خونه، کمکِ خانوم!" و بعد خنده‌ی بلندی سر می‌ده که آدم از شنیدنش مشمئز می‌شه .
بله این شوخی اخیر شوخی بسیار زشتیه که این‌روزا به کرات از آقایون پیر و جوون می‌شنوم.
مردانی که به ظاهر برای دلسوزی برای دختران فراری و در باطن به خاطر هوس خودشون یکی از این دخترا رو میارن خونه و بعد از یه مدت عین دستمال چروک و کثیفی بیرون می‌ندازنش. و اگه عملا این کارو نکنن مرتب حرفشو می‌زنن.

سریال " اویک فرشته بود." سروصدای خیلی از خانم‌ها رو در‌آورده.
جمعه کلی مهمون داشتیم. وقتی این سریال شروع شد( درست بعد از اذان،‌ کانال 2) همه‌مون تو بالکن بودیم و بعد از دیدن غروب آفتاب داشتیم هنوز صحبت می‌کردیم و مهمونامون که ساکن تهرونن دل نمیکندن از منظره‌ی زیبایی که جلو روشون بود. خانوم‌ها به خاطر دیدن سریال‌ها( که دوریال هم نمی‌ارزن) اومدن تو. من رفتم آقایون رو هم دعوت کنم که یکی از خانوما لباسمو کشید و گفت ترو خدا چایی‌شونو ببر اونجا تا نیان تو. پرسیدم چرا؟ با اضطراب گفت: من اصلا دلم نمی‌خواد شوهرم این سریالو ببینه. ا تموم این روزا هم خیلی تلاش کردم سر این سریال بفرستمش سراغ چیزی به مغازه‌ی سرخیابون یا تو انبار یا... دیدم بقیه‌ی خانوما هم همین عقیده رو دارن. می‌گفتن این فیلم برای شوهرامون خیلی بدآموزی داره.
داستان سریال " او یک فرشته بود." البته تا حالا.
مرد(حسن جوهر چی) با زن و مادرمهربونش( ثریا قاسمی) و همینطور با دو فرزندشون به خوبی و خوشی زندگی می‌کنن. تا اینکه یه روز مرد خانواده در جاده‌ای دورافتاده با دختر مشکوکی تصادف می کنه. می‌بردش بیمارستان. وقتی دختر به هوش میاد ادعا می‌کنه که حافظه‌ش رو از دست داده و هر کار می‌کنن تا ببرنش بهزیستی نمی‌ره و دوست داره با مرد بره خونه‌ش.
با زحمت و گذاشتن وثیقه‌ ( سند خونه‌ی مرد) دختر میاد خونه‌ی اینا. دختر به ظاهر خیلی مهربونه .اسمشو "فرشته" می‌ذارن.
. فرشته خیلی زود با بچه‌های خانواده دوست می‌شه . بیشتر کارا رو برعهده می‌گیره. آشپزیش از زن ( که سر کار می‌ره) بهتره .سعی می‌کنه با رسیدگی به حال مرد در دل او جایی باز کنه. توجه مرد به دختر جلب می‌شه و نگاه‌های عاشقانه‌ای بینشون رد و بدل می‌شه. کم‌کم رابطه علنی‌تر می‌شه و زن که به قول مرد " حسادت داره می‌کشدش" قهر میکنه و به خونه‌ی مامانش می‌ره. آخوند محل نصیحتش می‌‌کنه که الان بین تو و اون دختر جنگه. صحنه رو برای اون خالی نکن! بمون و سر مردت باهاش مبارزه کن!(من که عمرا بلد باشم ازین کارا بکنم:)) )
حالا ممکنه آخر این فیلم یه جور دیگه تموم بشه. و آخرش بفهمیم اصلا قضیه جور دیگه‌ای بوده. اما همین‌که چندین روز این ماجراها رو در نظر مردم می‌خواد عادی جلوه بده کار جالبی نیست.
آیا تا به‌حال شنیدیم که زنی به شوهرش بگه من عاشق نوکرمون شدم؟ صیغه‌ی اونم می‌شم تا برای تو کمک باشه!
آیا تا به‌حال شده مردی دوستشو بیاره خونه و زن بگه: نگهش داریم. تو برای خودت آقایی‌تو بکن. اینم روزا بره سر کا برامون پول دربیاره و شبا بیاد به جفتمون خدمت کنه. کار تو هم کمتر می شه!



۵- شنیده‌م خانم معصومه شفیعی رفته ملاقات همسرش اکبر گنجی.
امیدوارم این خبر صحت نداشته باشه که اکبر گنجی هوش و حواسشو از دست داده...

۶- بالاخره دست این سید های اهوازی رو شد.
سید علی و سید حسن و سید فلان و سید بیسار( هفت تاسید) در شلنگ آباد اهواز مردم رو وسوسه کرده بودن که هر چی پول دارن بدن دستشون و در هر ۲۰ روز ۵۰٪ بهشون سود بدن.
یعنی هر ۴۰ روز یه بار پولشون دوبرابر بشه. مردم بعد از پس‌اندازاشون افتادن به جون خونه و اسباب اثاثیه‌شون. همه‌ی فرش و دیگر وسائلشون فروختن. آخه کدوم بیزینس‌ی این‌قدر سود داشت؟
شنیده بودم نه تنها مردم شلنگ‌آباد(محله‌ی فقیر نشین اهواز) که تموم مردم اهوازی پولدار و متوسط و حتی از شهرهای اصفهان( با اینکه خود اونام سید داشتن) و شیراز و ... هر چی دارن می‌فروشن و پولشونو می‌دن دست سیدین.
حالا رئیسشون سید علی عیاش فرار کرده و دست اون ۶ سید دیگه اونقدر پول نیست که حساب مردم رو تسویه کنن.
وقتی اقتصاد کشوری مریض باشه مردم روی میارن به شرکت‌های هرمی و سودهای یامفت و...

۷- تفاوت بین زنان و مردان از دیدگاه پوزتو :)) خیلی بامزه‌ست.... خودمونیم٬ یه جاهاییش راسته:)

۸- اگه درست شنیده باشم امسال از ۲۶۰ هزار قبول شده‌ی کنکور حدود ۱۶۰ هزارتاشون دختره(زن یا دختر فرق نمی‌کنه. منظورم مؤنثه) و ۱۰۰ هزارتاشون پسر( یا مرد)...
این‌طوری بالانس تحصیلی به‌هم می‌خوره. متاسفانه دخترا دوست دارن با پسری ازدواج کنن که از نظر تحصیلی حتما بالاتر از خودش باشه. و در این شرایط این نوع ازدواج برای همه غیر ممکنه. پس خیلی از دخترا ازدواج نمی‌کنن.
من خیلی دیدم دختر پزشکی با پسر بازاری که تا سوم راهنمایی خونده ازدواج کرده. چون پولداره.
اما همه‌ی پسرا که پولدار نیستن. بگذریم از این تو سریال‌های تلویزیونی مدام داره تبلیغ می‌کنه که آهای دخترای پولدار و تحصیل‌کرده اگه یه پسر فقیر کم‌سواد هم اومد خواستگاریتون نه نگید!)

اما جدا چه باید کرد؟( باور کنید لنین هم وقتی چه‌باید کردش رو نوشت این‌قدر کارش سخت نبود.)

یه شوخی بکنم؟
چطوره یه تعدادی پسر تحصیل‌کرده از اروپا و آمریکا و استرالیا وارد کنیم و تحصیل‌نکرده‌های خودمونو بفرستیم کشورهای جهان چهارمی؟:)
آخ الان سه چهار تا فحش می‌خورم.
به جان شما قدیما وقتی استرالیا با کمبود دختر مواجه شد. دخترارو از اقصی نقاط جهان دعوت کردن به استرالیا. با وسوسه‌ی حقوق زیاد و پاداش و پسرهای خوش‌تیپ.

حالا جدی.
مسلما تا چند سال دیگه خانوما بسیاری از مشاغل رو می‌گیرن( اشغال می‌کنن). هر چقدر حکومت داره برای ارتقا‌ء مقام شغلی خانوما سنگ‌اندازی می‌کنه ولی بالاخره این روند طی می‌شه و به زودی شاهد این هستیم که ریاست بیشتر شرکت‌ها رو خانم‌ها به عهده گرفتن...

نظر شما

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

salam avalan ke omadam inja choon oonja bayad zanbil be dast se saat to nobat bashy ta nobate mishe goosht o morgh tamoom shode, dovoman ke az oon linke tafavote zan o mard kheili khosham omad asan haal kardam, makhsoosan mosaferat raftan o kharid kardan ...shayad bezaram tooye weblogam badan, dar morede kolfat o nokar o sighe o in harfa ham adam vaghty mikhoone az har che mardo mazhabe bi zaar mishe, rasty man hamishe fek mikardam ke to mojarrad hasty, mobarake ! lol
:-)

شبح گفت...

زيتون نازنين!
از اين که بعد از مدت‌ها تونستم وب‌لاگ‌ات را بخوانم بسيار مسرورم.
گفتني زياد دارم اما در مورد ازدواج برون‌گرا و درون‌گرا در يکي از عشق و زناشويي‌ها نسبتا مفصل به اين موضوع پرداختم حوصله داشتي نگاهي بيانداز!

ناشناس گفت...

یه چیزایی در مورد بنیاد شهید شنیده بودم، ولی هنوزم امیدوارم واقعیت نداشته باشه
:(
وجدان خودم رو راحت میکنم، نه؟

sepehr گفت...

salam zeton azez che kare khobi kardy in blogo rah andakhty onja degeh vaghan seda be seda nemeresed a inke movafagho shad mibinamet khoshhalam
peroz bashy azez

ناشناس گفت...

نازنین زیتونا سلام.خوشحالم که توی وب میبینمت.راستی زیتون جان نکنه خودت از بیوه شدگان جنگ باشی.طفلک زیتون دلم برات سوخت .حالا چند دهه بیوه موندی تا بنیاد شهید واسه ات شوهر پیدا کرد.امان از دست این جنگ و جنگ طلبان.ای جنگ نفرین به تو که زیتون را بیوه کردی .به هر حال جای شکرش هست و باید از بنیاد شهید ممنون بود که اخر عمری سی با را واستون جور کرد.راستی زیتون جون از ان شوهر مرحومت بچه نداری؟؟از شوخی بگذریم زیتون جان از شیوه نگارشتون و از اطلاعات که از حوادث و تحولات گذشته داری بنظر می رسد که بیشتر از چهل سال داشته باشی کاملا مشخص هست که تجربه چهل سال مطالعه و تحصیل و تدریس را به دوش خسته ات می کشی!در عوض اطلاعات خوبی جمع کرده ای و چهل و جند سال عمر را بیهوده بر باد ندادی وصاحب نظر شدی. اما زیتون جان کتابخوانها روح لطیفی پیدا می کنند و قطعا شما هم همینطور هستید زن بزرگی که دارای روح بزرگی هستید و دغدغه دیگران را در سر دارید . اما گاهی از لابلای نوشته های شما بوی جنگ و جنون و آتش و خون وخشم و خوشونت ...می آید اگر جایی درگیر ی پیش بیاید اموال دولتی تخریب شود میشود از لابلای خطوط وبلاگ احساس خوشحالی و رضایت شما را دید.در صوذتی که حتی ان در گیری و تخریب ممکن است انگیزه سیاسی و به پیش هم نداشته باشد.امیدوارم این برداشت من و دوستانم اشتباه باشدو هیچ حب و بغضی لطافت روحی شما را نیالاید. زیتون جان از بر داشت ما ناراحت نباشید من میدانم که شما اندیشه های خام ما را که جای دختر شما را داریم با همه کمی و کاستیها گوش می کنیدو از برداشتهای ما بخاطر کمی تجربه اغماض می کنید.چرا که ما هم باید سالهای زیادی را پشت سر بگذاریم تا یک نمه پخته شویم. همیشه زیتون(سمبل صلح و دوستی و تساهل)باشید برایتون ارزوی سلامت و شادی میکنم. بدرود

Maryam گفت...

از خوندن نوشته ات در مورد اون سرياله كلي خنديدم به خصوص قسمت آخرش. يه چيز ديگه: خيلي خوشحالم كه يه نفر رو ديدم كه كنار همسرش آرامش داره.

ناشناس گفت...

زیتون عزیزم، چه خوب که بعد از مدت ها تونستم دوباره به وبلاگت بیام و مطالبت زیتونیت رو بخونم و کمی توی این فضای دود و سیمان سبز بشم و از فتوسنتز مطالبت انرژی ای بگیرم ... چن وقتیه که تو سایت پندار یه کار جدید شروع کردیم، گزارش شنیداری از تئاتر... یه جور رادیو اینترنتی شاید بشه بهش گفت... و اتفاقن این که این هفته گزارش من راجع به خانم اسکوییه که اولین استاد تئاتر من هم بوده و کلاً شخصیت منحصر به فردیه و ... اگه دوست داشتی بیا و بشنو:http://pendar.net/podcast.asp

ناشناس گفت...

Hi, I only take a look here once in a while and normmaly I do not write a comment for weblogs. But it seems after your marriage, you have started getting worried about Iranian men and their polygamous tendency. I can see a lot of your posts here are about evil men and them betrying their poor, desperate wives! It even seems you are kind of worried or lets say not so sure of your own man! well I can asuure you that a TV series can not have any effect on a man's mind toward cheating on here partner as it does not stop a lot of women cheating on their husbands these days in Iran. That's a mutal matter between a couple and there is a a lot of parameters that may have effect on it. A woman who is so unsure of her husband who desperatly tries to not let him watch a TV series should look around seriously and finds the problem somewhere else. most of the time the problem is in their own bedroom. never be too much assure of yourself!
Anyways, do not worry, your Siba man is not going to double-time you so soon. after all you guys are still having the Honey part of the barrel and the shity part is still down there. you just need to make sure the honey eating period takes as long as possible!! Try to be always demanding, surprising unpredictable and sexy in bed for him.
Cheers,
Amir

ناشناس گفت...

http://www.bbc.co.uk/persian/news/story/2005/10/051025_si-parksrosa-civilrights.shtmlزیتون جان سلام این هم یکی از زنان فعال حقوق بشر و سیاه پوستان که امروز در گذشت. شما زنده باشی

ناشناس گفت...

salam ino nega kon :
How Much Is My Blog Worth?
Your blog, z8un.com, is worth $203,798.94
Your blog, 1357.blogfa.com/, is worth $0.00

loooooooooool boro haal kon dige !
linkesh ine age albatte nemidooni : http://www.business-opportunities.biz/projects/how-much-is-your-blog-worth/

va linke asli ro inja didam :
http://shiz.blogsky.com/

:-)

ناشناس گفت...

سلام زیتونه خانم. خوبی؟من تحلیل و نظر شما را در مورد سریال فرشته خوندم.خیلی تعجب کردم قطعاخانمهای مهمان شما از طبقات بالای اجتماع که هیچ مشکل اقتصادی ندارند بوده اند که با نشستن در تراس و کشیدن سیگارهای خارجی از خود نظرات و افاظات علمی صادر می کنند و خود را صاحب نظر در علم و فرهنگ وهنر جامعه شناسی ... خلاصه خود را یک پا نظریه پرداز می دانند چنین افکار کوتاه و مضحکی داشته با شند که بخاطر از دست ندادن شوهرانشان نگران باشند و انها را از دیدن یک سریال تلویزیونی ایرانی که به قول روشنفکران اسم "بوسه"درانها ممنوع است باز دارند وهنگام پخش این سریال شوهران کم ظرفیت و سریع الاشتعال شان را به دنبال نخود سیاه به برره بفرستند تا خدای نا کرده شوهران معصومشان با دیدن این سریال منحرف نشوند.باید به حال شوهران این اقوام و اشنایان شما گریست که چونین ظرفیت تحریک پایینی دارند.زیتون جان شما و مهمانانتان قطعا در روز چندین ساعت به برنامه های ماهوره نگاه می کنید در انحال ان شوهران کم ظرفیت سر کارشان هستند هیچ شده که انها هم بخاطر منحرف نشدن این همسران نازنین و روشنفکرشان که غروب افتاب روزهای پاییزی را از تراس کاخ زیتون جون به تماشا می نشینند از دیدن ان برنامه های ماهواره ای منع کنند زیتون خون جریان ازاد اطلاعات را از دیدگاه مهمانان عزیزتون که از شیوهء زندگی اروپایی و امریکایی حرف می زنند ببین. اشخاصی که بار ها و بارها از یک سفر کوتاه اروپایی شان دم میزنند از اخرین خبرهای جوامع غربی اطلاع دارند . من خودم هم با چنین اشخاصی نشست و بر خاست دارم .زیتون جان من به ان خله زنکهای مهمان شما ایرادی نمی گیرم اما اینمه می بینم شما بعنوان یک زن ازادی خواه صحبتها و منطق انها را به وب لاگ می کشانی تعجب میکنم.من فکر می کتم سبک رندگی شما بانچه که در وبلاگ می نویسی کاملا تفاوت می کند مثلا الان سی بای مادر مرده را زنجیر کردی که نکند به دختران زیبا روی که هر روز چون گل نوشکفته ظاهر می شوند بگیری. تا انها را با شما مقایسه نکند و از ازدواج با شما پشیمان نشود . زیتون جان حجاب بخش اعظمی از زیبایی های خانمها را پوشند تو که خواهان برداشتن حجاب هستی انوقت با اشکار شدن زیباییهای زنان بی حجاب چه بلایی به سر سی بای مادر مرده می اوری.زیتون جان هر چه درها را ببندی و پنجرها را کور کنی بی فایده است باز هم سی با زنان زیباتر از تو را خواهد دید و دست به مقایسه خواهد زد زیتون جان این یک ضرب المثل فرانسوی است که زنان یا زیبا هستند یا دانشگاهی و تحصیل کرده .که سرنوشت شما را از گروه دوم قرار داده و اصولا زنانی که کمتر از زیبایی بهره دارند این عقده حقارت را با حسادت طاقت فرسا و جار و جنجال و سیاست و حرافی جبران کنند اما برای زنان زیبا خود زیبایی به هزار زبان سخن خواهد گفت.زیتونه جون زنجیر را از پای سی بای ما باز کن و ازادی را از او دریغ مکن.ما از تو حمایت می کنیم ای سی با در بند و زنجیر!!!رهایی حق توست بادرود به زیتون

ناشناس گفت...

ماهایا پطروسیان مسلمان شد - چهارشنبه 4 آبان 1384



آفتاب: ماهایا پطروسیان بازیگر معروف سینمای ایران به دین اسلام گروید.
لازم به ذکر است که در پی ازدواج پطروسیان با یک جوان مسلمان شیعه وی دین مسیحیت را ترک گفته
و به اسلام گرویده است. پطروسیان خود را در این باره گفته است
در این باره در تردید بودم که با ازدواجم با یک جوان مسلمان تردیدم برطرف شد.

ناشناس گفت...

زیتون جان! میگم عجب ناقلایی بوده سازنده این فیلم! فکر میکردی مسیر فیلم اینجوری عوض بشه؟ الان جوری شده که خانوما باید حتمآ آقاشونو بنشونن پای تلویزیون:))