سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

شب یا روز؟ مسئله این است!

1- فکر کنم ساعت از چهار و نیم صبح گذشته بود که گنجیشکا شروع کردن به قیل و قال و جیک‌ و جیک، با عجله کامپیوترو خاموش کردم و بعد از زدن مسواک و... داشتم می‌رفتم بخوابم که به‌ناگاه در تاریک‌روشن صبح‌گاهی روی میز توالت اتاق خواب چشمم به دو قوطی سفید و سرمه‌ای کرم روز و کرم شب نیوآیی که چند وقت پیش خریده بودم افتاد!
پیش خودم گفتم این‌همه پول دادم که با چروک پوست صورتم مبارزه کنم، اما اینا همینطوری بی‌‌استفاده روی میز توالت افتاده‌ن! طی یک تصمیم ناگهانی قوطی سرمه‌ای رو برداشتم و درشو باز کردم که یه کمیشو با انگشت بردارم بذارم رو صورتم که چشمم از پنجره به بیرون افتاد. دیگه هوا کاملا داشت روشن می‌شد. یه دفعه عقلِ در حالِ چرتم بهم نهیب زد:
زیتون! الان روز حسابه! اینی که داری می‌زنه کرم شبه!
ناخودآگاه در قوطی کرم شبو بستم و کرم روز رو برداشتم. فکر کردم عقلم عاقله. اما نه... اشتباه می‌کنه حتما.
گفتم، دیوانه! منظور از کرم شب لابد کرم موقع خوابیدنه! به روشنایی روز کاری نداره.
عقل خوبالوئم غر زد: اسم کرم‌ها با خودشونه. کرم روز و کرم شب! یعنی با روشنایی و تاریکی هوا باید کرم‌هاتو عوض کنی! زودتر روزه رو بزن و برو تو تخت که دارم از شدت خواب هنگ می‌کنم.
پیش خودم گفتم اهه! من بیام افسارمو بدم دست این عقل خل‌مشنگم؟! اون‌وقت از فردا می‌خواد سوار باشه و من پیاده! عمرا".
دوباره کرم شبو برداشتم.
عقلم فریاد زد. خله. کرم شب ممکنه با نور روز یه ترکیبی درست کنه که برای پوست بد باشه.
ترسیدم.
کرم شبو گذاشتم رو میز توالت و گفتم اصلا نخواستیم. و رفتم تو تخت تخت خوابیدم. خوشم اومد عقلم کنف شد!
اما هنوز تو کف اینم که تکلیف کسی که بخواد چهار پنج صبح بخوابه چیه؟ کرم روز باید به صورتش بزنه یا کرم شب. باید برم از روحانی محل بپرسم؟
مسائل مهم مملکتی به کنار. مسئله‌ی مهم زندگی من الان این است!

2- سه‌شنبه بود و وقت دادن تقاضا‌نامه‌ها، دفتر خانم آجرلو نماینده شهر کرج غلغله بود. تا حیاط بیرونش مردم کیپ‌تا‌کیپ مرد و زن و پیر و جوون وایساده بودن تا تقاضاشونو بدن به منشیش که بعد از چند روز جواب بگیرن . .
این‌جور هم که از صحبت مردم متوجه شدم. خانم آجرلو سعی می‌کنه دست رد به سینه‌ی کسی نذاره. درسته راسته. اما سعی می‌کنه دل مردمو به دست بیاره و از این لحاظ نسبت به نماینده‌های دیگه پرکارتره.
(ا اینجاشو از ترس برق‌رفتگی پست کرده بودم و بعد دوساعت تمام نشستم بقیه‌شو تایپ کردم. و فرستادم و نشستم به ای‌میل خونی. وقتی خواستم برم بخوابم دیدم ای‌دل غافل بقیه‌ش اصلا ثبت نشده. حالا باید دوباره بنویسم)
توی حیاط دفتر خانم آجرلو بین مردم بحث درگرفته بود. من به زور خودمو چپوندم اون وسط ببینم چه خبره! هر کسی یه چیزی می‌گفت:
یکی می گفت دفعه‌ی قبل برای دخترش توصیه‌نامه گرفته برای کارخونه‌ی فلان، مسئولش زرتی زده ورقه رو پاره کرده. یکی برای پسرش توصیه‌نامه گرفته بود برای عوض کردن دانشگاهش. یکی می‌گفت پول ندارم خانم آجرلو بهم دکتر رایگان معرفی کرده. حالا اومدم برای رادیولوژی و آزمایشگاه توصیه‌نامه بگیرم. و من هی دخالت می‌کردم که تو این کشور چرا بچه‌ها همه باید بیکار باشن و فقط با التماس و توصیه‌نامه و پارتی‌بازی بریم سرکار و دکتر و... بعضی‌ها می‌گفتن آره راست می‌گی و...

یه آقای پوشه به بغل ریشوی لاغر ناگهان از من پرسید: شما تو صفید؟ کارتون چیه؟ گفتم یه سوال داشتم اما حوصله صف وایسادن ندارم. یه روز دیگه میام. منو کشید کنار و پرسید می‌شه بپرسم چه سوالی؟
بهش گفتم. خوشش اومد که برای کار شخصی نیومدم. گفت یه شماره می‌گم یادداشت کن. بهش زنگ بزن و مسئله رو بهش بگو. حتما رسیدگی می‌کنه.
عکس‌العملی نشون ندادم.
راستش فکر کردم طرف آنتنه و به خاطر حرفایی که زدم می‌خواد منو لو بده.
گفت چرا کاغذ مداد در نمیاری؟ باور نمی‌کنی؟ الکی گفتم شما بگو من حفظ می‌کنم.
پوشه‌شو باز کرد و مدارکی نشون داد که نشون می‌داد راه‌انداختن کارش کار حضرت فیل بود اما چند روزه انجام شده بود و حالا فقط یک امضا می‌خواست.. گفت همون که می‌خوام شماره‌شو بدم به خانم آجرلو گفته حتما باید مهر و امضا کنی و می‌دونم می‌کنه!.
و بدون اینکه از من اجازه بگیره. پاکت مقوایی که بیمه‌نامه‌ی ماشینم توش بود از دستم کشید و اسم کسی که نام فامیلش برام نامأنوس برود نوشت و همینطور شماره موبایلش که خیلی رُند بود. چند نفر خانوم دویدند جلو که اون‌ها هم یادداشت کنن. پاکت را جوری تا کرد که شماره دیده نشه و داد دستم.
یه تشکر الکی کردم و اومدم خونه.
همینکه به خونه رسیدم پاکت بیمه‌نامه رو بردم گذاشتم تو کمد قسمت مدارکم و دیگه سراغش هم نرفتم.
تا همین دیشب که بعد از چند ماه دنبال مدرکی در کمد می‌گشتم. چشمم خورد به پاکت زرد بیمه‌نامه ماشین. یه شماره موبایل رُند و یه اسم آشنا روش نوشته شده بود:.
عباس پالیزدار


3- باید محصول بشتر(ی‌اش جا نمونده) برداریم!
وبلاگ یک دوست عزیز21 ساله افغانی که در دانشگاه بامیان درس کشاورزی می‌خونه و با مصیبت به اینترنت وصل می‌شه.
امید موفقیت دارم، هم برای خودش و هم برای همسرمحترمش که دانشجوی ادبیات در دانشگاه کابله.

هیچ نظری موجود نیست: